آقای رجوی یک زندانبان نمیتواند منادی آزادی باشد

آقای رجوی یک زندانبان نمیتواند منادی آزادی باشد
مریم سنجابی در ویکی پدیا :: ایمیل : marysanjabi@yahoo.com

صفحه مریم سنجابی در فیس بوک

پست های پرطرفدار

درباره من

وبلاگ شخصی مریم سنجابی. با پشتیبانی Blogger.
۱۳۹۰ آذر ۴, جمعه

سوء استفاده ابزاری از مفاهیم والای انسانی همواره از شیوه های کثیفی بوده که فرقۀ رجوی بدان روی می آورده  تا با بزک کردن چهره کریه خود و فریب مردم به اهداف پلید خود برسد. یکی از مفاهیمی که این فرقه خصوصاً مریم رجوی طی سالیان گذشته از آن بعنوان حربه ای برای تحمیق اعضاء و فریب سایرین بهره برده، مفهوم  «رهائی زن» می باشد.
به جرأت می توان گفت حداقل از سی سال گذشته تا کنون رجوی با اشراف و آگاهی از اهمیت فزایندۀ نقش و جایگاه زنان در حیطه اجتماعی و سیاسی ایران و جهان، همواره در صدد سودجوئی از زنان در جهت تثبیت جایگاه خود در رأس هرم تشکیلات فرقه، بعنوان رهبر بلامنازع و مادام العمر بوده است. در این راستا او تلاش نموده تا در سرفصلها و شرایط سیاسی-اجتماعی مختلف، به انحاء گوناگون از این حربۀ برنده و در عین حال ظریف و حساس  برای پیشبرد اهدافش استفاده نماید. از یک طرف برای اهداف درونی و تشکیلاتی فرقه، با میدان دادن به زنان بعنوان فرماندهانی بیرحم و بی عاطفه، ضوابط و مقررات تشکیلاتی فرقه را مو به مو بمرحله اجراء گذاشته و زنجیرهای اسارت اعضاء را محکمتر نموده است و از طرف دیگر با نمایش زنانِ رنگ و لعاب زده و ویترینی در خارج از تشکیلات (خصوصاً در مجامع بین المللی) چهره ای جذاب و فریبنده از فرقۀ خود (بعنوان یک سازمان انقلابی منطبق بر استانداردهای فعلی غرب) ارائه داده است.
و اما، سالهاست مهر سکوت بر لبان زنان در اسارت فرقه زده شده، و سالهاست خواهران من چونان بردگان اسیر در دستان رجوی ها و تشکیلات مخوف آنها روزهای سیاهی را طی می کنند، و سالیان است که اشک ها و لبخندها و درد و شادی آنها بهم آمیخته؛ و از دنیای آزاد بیرون جدا و دست و پا بسته اسیر نقشه های تشکیلات و هر آنچه که رجوی ها برای آنان رقم می زنند هستند.
گاه زنان شجاعی چون «مهری موسوی» و «مینو فتحعلی» بر این ستم نکبت بار شوریدند، که با قساوت تمام سر به نیست شدند، و گاه زنانی از فرط درد و ناراحتی تاب تحمل نداشته و چون «نسرین رستمی» و «زهرا فیض بخش» و «فائزه اکبریان» برای خلاصی از این همه فشار و نکبت به اجبار دست به خودکشی زده و خود را قربانی کردند... ولی نگاه و راه قهرمانانه آنان، که در آن روزهای سیاه بر هر چه فرقه  وفرقه گرایی شوریدند از یاد و خاطره های ما نخواهد رفت.
و آنها رفتند تا راهی برای من و بتول و زهرا و سایر خواهرانم باز کنند. هر چند اندک توانستیم از آن دام مخوف رها شویم ولی مطمئنم و دور نیست روزی که دیوار این ظلم فرو ریزد، و نام مریم و مسعود رجوی با ننگ و نفرت در تاریخ ایران ثبت شود، و تا اینکه دیگر روزی در میهنم زنان و دخترکان بی پناه اینچنین اسیر خودکامگی ها و اسیر فرقه های سیاهی و وحشت نشوند.
... و این سکوت و این ظلم پایدار نخواهد ماند و آن روی نقاب رنگین و پرنقش و نگار مریم رجوی که بر همین ترفند و نقشه مسیر سوار است نمایان خواهد شد.
در سال های 1368 و 1369، و بدنبال اعلام انقلاب ایدئولوژیک درونی، یکی از بحث های جذابی که مطرح شد، بحث رهایی زنان و رسیدن آنان به حقوق برابر با مردان بود، و در نشستها نیز بسیار تشریح و تئوریزه می شد که بخاطر ستم مضاعفی که به زنان شده از این پس در تشکیلات بطور ویژه و با تبعیض مثبت با زنان برخورد خواهد گردید. بعنوان نمونه در همان سال های اول، مسیر سازمان به سوی مسئول و فرمانده کردن زنان سمت گرفت تا جایی که تمامی فرماندهان و مسئولین را زنان تشکیل می دادند و در تمامی قسمت ها هیچ خانمی تحت مسئولیت هیچ مردی قرار نمی گرفت... و اینچنین رفرم هایی در درون سازمان شکل گرفت، و چهره ای زیبا در انظار عمومی از تشکیلات می ساخت.
اما حقیقت چه بود؟
از همان اوایل سال های 1368 که در تشکیلات حضور داشتم، نظاره گر این معادلات بعضاً پیچیده بودم تا جائیکه حتی برای خود زنان در همان اوایل نیز این موضوعات قابل فهم نبود... و فشار ها و تبعیض ها و محدودیت ها از همان زمان آغاز گشت.
کمی به عقب که برگردیم در فاصله سال های 1362 تا 1367 که امکان تشکیل خانواده و ازدواج دچار محدودیت و ممنوعیت نشده بود، زنان تنها به مثابۀ بردگانی بودند که همسران آنها را نیز تشکیلات انتخاب می کرد و کسی حق اعتراض به این موضوع را نداشت و بایستی تن به خواستۀ تشکیلات داده و هر آنکس را که برای او انتخاب می کردند می پذیرفت!. در این انتخاب، نه علاقه و نه انتخاب دو طرفه و نه هیچ قانون دیگری بر آن حاکم نبود و دختران نگونبخت به مانند قرون وسطی و نمی دانم شاید اعصار قدیم تر مجبور بودند به خواستۀ تشکیلات تن داده و  در این سازمان مترقی! چون کنیزی قربانی بیگناه این تصمیم های ظالمانه و جنایتکارانۀ سازمان شوند.

پس از آن نیز چنانچه زنان در جنگ ها همسران شان را از دست می دادند، حق نداشتند به همسران خود فکر کنند و یا حتی سوگواری برای همسران خود داشته باشند و مجدداً اجبارانه بایستی ازدواج کرده و بیرحمانه آنان را مجبور می کردند به همسری فرد دیگری  تن دهند. علاوه بر این، محدودیتها و محذوریتهای دیگری بر زنان حاکم بود که به صورت محوری به آنها اشاره می کنم:

--در آن سالیان فرزند داشتن زوج ها ممنوع بود و هیچ زنی حق مادر شدن و باردار شدن نداشت...

--بعد از اعلان رسمی انقلاب باصطلاح ایدئولوژیک، تمامی زنان را در مقابل مردان و از جمله همسرانشان قرار داده و از آنها می خواستند به همسران خود ناسزا گفته و به آنها ابراز نفرت کنند و دیگر هرگز به آنها فکر نکنند و آنها را «ملعون» بخوانند... در این بین اگر عشق و عاطفه ای در نفرات  نیز وجود داشت... بشدت با آنها برخورد شده و آنان را به پایین ترین مدارج تشکیلاتی می کشاندند (زنان و مردان می بایست علاوه برکینه و نفرتی که از هم در دل می پروراندند، در مقابل رجوی را  دوست داشته و خود را متعلق به  رهبری بدانند...) و به زبان دیگر، به زنان بدبخت گفته می شد: «بعد از همسرانتان می بایست رهبری جای آن را برای شما بگیرد».

--هیچ زن و مردی در تشکیلات حق تشکیل زندگی جدید و یا فکر به زندگی گذشته نداشتند و تمام علاقه ها بین زن و مرد را از بین برده و هر روز حصارهای جدیدی را شکل می دادند. «و هر نوع علاقه و احساس و عاطفه و عشقی ممنوع بود».

--در سالهای 1369 تا 1370 به بهانه جنگ خیلج فارس (ولی در ادامه یک نقشه پنهان گفته می شد قرارگاه های مرزی دیگر جای زندگی نیست) فرزندان کوچک و بزرگ از نوزاد دو هفته ای تا نوجوانان 13 الی 14 ساله را از مادران جدا کرده و آنها را به کشورهای خارجی فرستادند، به نحوی که بسیاری از مادران از سرنوشت فرزندانشان اطلاعی نداشتند و برای سالیان آنها را گم کرده و دیگر امکان تماس با آنها را نیز پیدا نکردند...

--فکر کردن به فرزند، پیگیری سرنوشت فرزند، دوست داشتن فرزند، و هر نوع رابطه یا وابستگی به فرزند جرمی بود که تشکیلات از آن درنمی گذشت. بگذریم که چه بلایا بر سر این کودکان و نوجوانان جدا شده از خانواده و  جدا شده از مهر و عاطفه مادر... آمد که شرح دردناک دیگری است. خیلی از این کودکان بطور کلی از خانواده هایشان قطع و گم شدند، برخی با اسم و پاسپورت جعلی به کشورهای دیگر اعزام شدند و امکان پیدا کردن و ردیابی آنها برای مادران بیچاره غیرممکن گردیده بود، تعدادی دیگر پس از سالیان که مادران با هزار امید ردی پیدا کرده و تماسی می گرفتند دیگر هیچ احساس آشنایی با مادر و پدر و خانواده خود نداشته و آنها را پس می زدند و تعداد بسیاری دیگر که در فرهنگ غرب محو شدند...  و این بخشی از سرنوشت غم انگیز مادران و کودکان درون تشکیلات بود.
--پس از سالیان که تعدادی از مادران اجازه تماس پیدا کرده بودند، اگر کمی پیگیری و اصرار بیشتر برای تماس و وصل می کردند، با دهها مارک زندگی طلبی و انواع تحقیرها مواجه می شدند و فقط سالی یکبار اجازه تماس داشتند. رجوی علناً به مادران می گفت: «برای خودتان ببُرید که بچه های شما در خارج بدکاره و معتاد شده اند و به شما هیچ ربطی ندارد!».
--پس از داستان خانواده و فرزند، نوبت فشارهای کاری و شغل های زنان بود. بی تعارف پس از انقلاب مریم، و جار و جنجال پیشبرد این خط، زنان و دختران ابزاری بیش در دستان تشکیلات برای حل و فصل مشکلات و نقشه های تشکیلات نبودند. به فاصله کمی، تمامی بخشهای مردان و زنان از هم جدا شده و یگان های جداگانه ای برای زنان تشکیل داده شد که تمام کادرهای آن زنان بودند. و انواع کارهای سخت از جمله تعمیرات خودروهای مختلف سنگین و نیمه سنگین را خودشان بایستی انجام می دادند... و هر کاری هم که بلد نبودند بایستی از آن تا مدتها محروم می شدند.
--ارتباط زنان و مردان به مرور قطع شد و تمامی محل های مشترک نیز بسته و از هم جدا گردید. برای نمونه: «محل های آموزش»، «کتابخانه»، «پمپ بنزین»، «درمانگاه»، «خودروها»، «سالن های غذاخوری»، «پارک» و... همه و همه یکی پس از دیگری از هم جدا شد و در این سالیان آخر در هر قسمتی چندین کنترلر برای این موضوعات بود که زنان و مردان در جایی با هم برخوردی نداشته باشند... (برای برخورد با زنانی که این ضوابط ارتجاعی و قرون وسطائی را کمی رعایت نمی کردند، از هیچ توهین و فرافکنی فروگذار نمی شد و مسعود رجوی علنا در نشست واژۀ «بی ناموس» را برای آنان بکار می برد. در واقع جداسازی کامل جنسیتی که در سازمان مجاهدین و در اشرف اعمال شده و می شود ، حتی در رژیم جمهوری اسلامی هم یک نمونه ندارد.
--در شکل دهی مسئولیت ها و سازماندهی زنان هیچ قانونی جز مجیزگویی و تسلیم مطلق در برابر مسئولین بالاتر حاکم نبود، طوری که در اوایل واقعاً همه از شکل گیری جدید سازماندهی ها و رده بندی ها و سلسله مراتب تشکیلاتی گیج و گنگ بودند تا اینکه پس از مدت ها و تحت فشار سوالات و ابهامات  رسماً در همه جا گفته شد: «کار و مسئولیت و توانمندی و صلاحیت اجرایی و حتی دانش و تحصیل شما هیچ ملاک و ارزشی بر برتری و  رده بندی نیست»...
حتی ملاک های انسانی از قبیل صلاحیت اخلاقی و مناسبات انسانی... هیچکدام ملاک نبود. در اوایل آشفتگی های زیادی وجود داشت ولی کم کم تنها ملاک برتری و بالاتر قرار گرفتن زنان فقط اطاعت بیشتر کورکورانه و مطلق نگری از بالا بود. مریم رجوی همواره می گفت: شاخص صلاحیت در بین زنان، «سرسپاری مطلق» به مسعود رجوی و «محرمیت کامل» با اوست.
هرچه زنان بی دست و پا تر و کم سوادتر بودند (و بیشتر در مقابل تمامی خطاها و استبداد تشکیلات سکوت کرده و خط مورد نظر رجوی را پیش می بردند و به مانند ابزاری در دستان تشکیلات بودند) در رده های بالاتر قرار می گرفتند!، و این تنها قانون حاکم بر تشکیلات زنان بود... همچنانکه هر چه بیشتر فحش می دادند و می توانستد با مردان دعوا کنند جایگاه بهتری پیدا می کردند و هر کس اعتراضی می کرد یا متوجه موضوعاتی می شد بلافاصله از سازمان کار خود برکنار و به قسمت های دفتری و ستادی منتقل می شد و تشکیلات رجوی تحمل هیچ اعتراض و زیر سوال رفتن بخصوص از طرف زنان را نداشت.
 از آنجا که ابزاری به اسم «زن» و بستن راه اعتراض مردان کارگر افتاده بود و از آنجا که مردان مجاهد نیز با اعتقاد به نفی استثمار جنسی و همچنین پیشینۀ تاریخی و اعتقادی و انسانی خود با علاقه و انگیزۀ بالا با بحث «رهایی زنان» برخورد می کردند و خواهان تحقق آن بودند و به این امر با وجود عمق سختی هایش تن می دادند، پدیده ای به اسم شورای رهبری نیز برای هر چه دور کردن مردان از مدار رهبری سازمان کم کم شکل گرفت تا با این پدیده (هرچقدر امکانش باشد) از یک سو ذهن و اندیشه مردان را بست و اعتراضاتشان را خاموش کرد و از سوی دیگر زنان را هر چه بیشتر در اطاعت محض و بی چون و چرا فرو برد و مهمترین هدف و خواسته رجوی یعنی مطلق شدن ولایت اش را شکل داد... لذا شورای رهبری از منظر مسعود و مریم رجوی حکم و یا رده ای بود که به هر زنی ابلاغ می شد پس از آن می بایست به مانند رباتی در تشکیلات باشد و دیگر حق حیات و فکر و اندیشه و شیوه پیشبرد کار و حتی صحبت کردن نداشت و همه چیزش را بایستی تشکیلات کنترل می کرد و هیچ گونه اراده ای از خود نمی توانست داشته باشد.

شأن شورای رهبری را می توان در محورهای زیر شرح داد:

--شورای رهبری یعنی کسی که نه تنها امکان جدایی از سازمان و تشکیلات را نداشت و رسماً با حکم مرگ روبرو بود، بلکه در درون تشکیلات نیز حق هیچ گونه اعتراض و اظهار نظر و حتی شیوه کار و زندگی و... برایش متصورنبود.(*)
--به زنان گفته می شد حال که شورای رهبری شدید بایستی به مثابه مهره ای در دستان تشکیلات باشید که براحتی و هر لحظه که مسئولین شما اراده کنند بتوانند شما را جابجا نمایند و در هر سازماندهی و کاری قراردهند.
--شورای رهبری یعنی یک مرده متحرک و در بهترین حالت یک ربات بود و در انبوه جلسات تکراری و طاقت فرسا در تمام این سالیان تمام سعی رجوی ها براین بود که هر چه بیشتر زنان را در این حصار فرو برند که از وقتی شورای رهبری شدند بیش از پیش جسم و جان و مال و زندگی و نفس آنها متعلق به رهبری باشد و هیچگونه هویتی از خود ندارند و همه در حیطه و حصار این رهبری هستند... و این ایده و ایدئولوژی بود که بعدها به اندیشۀ تمام زنان موجود در سازمان گسترش داده شد... و دارای سرنوشتی شوم چون کنیزان و بردگان تاریخ شدند که روزی شاید همه زنان و دختران این میهن بر قربانی شدن و غم آنان اشک بریزند...
زنان شجاع و فداکاری که برای تحقق آزادی و برابری همۀ سختی ها و رنجها را به جان خریده بودند به این گونه به خیانت بارترین شیوه مورد سوء استفادۀ ابزاری رجوی ها و فرقۀ ایشان تبدیل شدند و استعدادها و انرژیهای آنان پرپر و ضایع گشت.
درحالیکه کار شورای رهبری هیچ ارزشی در سازمان نداشت و همواره این لایه بصورت فرمالیستی فقط در قسمت های ستادی و فرماندهی بودند (و در 12 ماه از هر سال بیش از 10 ماه آن در جلسات  نشست و یا برکناری از کار و تحت برخورد بودند و آشکارا گفته می شد نیازی به کار شما نداریم و کارتان توی سرتان بخورد)... در جلسات عمومی از آنها برای چماق کردن بر سر مردان تعریف و تمجید می شد.
همچنین در مناسبات جاری نیز سال به سال حلقه بر زنان تنگ تر شده و مدام ضوابطِ دگمی برای آنان در نظر گرفته می شد که به موارد اندکی از آن اشاره می کنم:
--از بدو ورود آمریکایی ها  به کمپ اشرف و همزمان با بیشتر کردن محدودیتها، تردد زنان در اشرف دونفره شده  و هیچکس حق نداشت تک نفره پایش را از مقری که در آن بود بیرون بگذارد.
--در تمامی نشستها و یا صحبت های کاری و اجرائی که زنان با مردان داشتند، می بایست با نفر سوم همراه شده و اجازه تکی صحبت کردن با مردان را نداشتند.
--زن ها اجازه نداشتند سوار و برماشین هایی که متعلق به مردان بود بشوند و یا هنگامی که خودشان در حال رانندگی بودند مجاز به سوار کردن مردها نبودند و بدلیل اینکه اکثر مردان در اشرف نیز از داشتن خودرو محروم بودند، بارها اتفاق می افتاد که مردان در گرمای تابستان و سرمای زمستان بدون خودرو در حرکت بودند ولی زنان مجاز به سوار کردن آنان نبودند و از کنار آنها رد می شدند (و برعکس آن نیز صادق بود). به این صورت رجوی هر چه می توانست بذر بیرحمی را در دل زنان و مردان می کاشت تا از این کارها و رفتارها دچار دلسردی و دلخوری از همدیگر شوند.
--به زنان  آموزش داده می شد که بایستی در برابر مردان هر چقدر می توانند خشن باشند و گفته می شد: «کسی از شما کار نخواسته و بایستی به مانند چوبی بر سر آنان باشید و شما زنان چادر به کمر باشید هر چقدر می توانید بایستی با مردان جنگ کنید. جنگ و جنگ و جنگ و فحش بدهید...». در همین راستا بکار بردن الفاظ و واژه های لمپنی که گاه در جامعه هم ناپسند و غیرمعمول است توسط برخی زنان سطح بالای شورای رهبری خطاب به مردان بکار گرفته می شد.
--هیچ زنی حق دلسوزی برای مردان را نداشت و حتی اسم بردن از آنان گناهی نابخشودنی محسوب می شد.
--زنان در اشرف اجازه نداشتند حتی کفشی که بیش از دوسانت پاشنه داشته باشد بپوشند.
--زنان اجازه نداشتند از جوراب های رنگی غیر از مشکی و رنگ های تیره استفاده کنند.
--برای زنان استفاده از لوازم آرایشی، و حتی کرم ضد آفتاب ممنوع بود. عینکهای آفتابی و هر نوع امکانات دیگر غیرنظامی ممنوع بود.
--برای زنان هر لباسی جز لباسهای فرم نظامی ممنوع بود درحالیکه مریم رجوی در هر کجا با انواع و اقسام آرایش و لباس های گرانقیمت و میلیونی ظاهر می شد و همینطور مژگان پارسایی و زنان مدار یک شورای رهبری با آرایش و لباسهای رنگین برای ملاقات با نظامیان آمریکایی می رفت.
--هر از گاهی مریم رجوی برای زنان پیام می فرستاد که دست ها و صورت های آفتاب سوختۀ شما را دوست دارم درحالیکه خودش هیچگاه رنگ آفتاب و گرما را به چشم نمی بیند.
--این اواخر مریم رجوی پیام داد که «صورت های خونین شما قشنگ است» (**). در حالی که خودش حتی یک هفته بازداشت در زندان پاریس (که مسعود رجوی می گفت مانند هتل می ماند) را نتوانست تحمل کند و دهها نفر را برای خودسوزی در خیابانهای اروپا فرستاد و به نابودی کشانید.
--در چند سال اخیر شیوۀ رذیلانه دیگری در فرقۀ رجوی رایج شده بود که طی آن زنانی که دچار بیماری های زنانه شده بودند، (بدون درمان و مداوا) بلافاصله مورد عمل جراحی قرار گرفته و با خارج کردن «رحم» و... آنان را عقیم و مقطوع النسل کامل می کردند و پس از این عمل شنیع، مسعود رجوی برای آنان پیام تبریک می فرستاد...!!!
اینها نمونه هایی از محدودیتها و محذوریتهای زنان مجاهد بود که می توان از دهها مورد دیگر سخن گفت ولی از حوصله این مقاله خارج است.
براستی مگر آرزوی های زنان و دختران  چیست؟ آیا جز اینکه خودشان تصمیم بگیرند چه لباسی که بپوشند و انتخاب کنند، به حساب بیاید، تحقیر نشوند، درجه دوم نباشند، در انتخاب همسر آزاد باشند، حق داشتن و نگهداری فرزند داشته باشند و... و آرزوهای برتر و اجتماعی شان این است که توی جامعه حقوق برابر و یکسان با مردان حاکم باشد و دیگر از تحقیر و نفرت و اهانت خبری نباشد...؟
اما این زنان آزاد و رها شده! توسط مریم رجوی و این زنان به حقوق انسانی خود رسیده در «دمکراتیک ترین ارتش جهان»:
--حق نداشتند با هیچ مردی (با توجه به اینکه در مناسبات مجاهدین همه همدیگر را برادر و خواهر می دانستند و آن مردان در واقع برادر خودشان در مناسبات محسوب می شدند) صحبت و یا حتی سلام کنند!
--اجازه نداشتند از رنگ دلخواه خود استفاده کنند.
--اجازه نداشتند به موسیقی مورد علاقه شان گوش بدهند!
--اجازه هیچ اظهار نظری نداشتند. (در نشست های شورای رهبری که مسعود رجوی برگزار می کرد زنان را به درختان تشبیه می کرد و می گفت من با درختان صحبت کنم بهتر از شما هستند!... و هر کس اظهار نظری می کرد خطاب به وی می گفت نمره ات صفر چهارگوش است... و در تشبیه دیگر به این زنان رها می گفت شما مغزتان اندازۀ گنجشک است...)
بدین گونه انواع تحقیرها و توهین ها نثار زنان می شد و بارها و بارها در این سالیان شاهد کتک خوردن ها، تحقیرها، دردها و زخم های آنان بودم که سخن طولانیست... سالهای پر از رنج و عذاب همراه با جلسات طولانی فحش و کتک و تحقیر و بایکوت... یکبار در یک نشست مسعود رجوی با حالتی عصبی خطاب به مریم عضدانلو گفت: «بخاطر تو هفتصد شورای رهبری که سهل است هفتصد هزار تا هم حاضر بودم به رگبار ببندم!!!...»
آری، شورای رهبری و زنان شهر! اشرف به اوج رهایی رسیده بودند!!! و مریم رجوی سمبل رهایی آنان بود!.


پانویس:

*مهوش سپهری در جلسات رسمی شورای رهبری رسما اعلام کرد: «هر شورای رهبری بخواهد از سازمان بیرون رود سر او را کنار باغچه گذاشته و می بریم». وهمچنین رسما ابلاغ شده بود: «هیچ شورای رهبری حق خروج از سازمان را ندارد و اگر نخواهد شورای رهبری بماند بایستی با قرص سیانور خودش را بکشد، و یا ما او را می کشیم».
چند نمونه داشتیم که در آن زنان ضوابط تشکیلات را زیر پا گذاشته بودند، و مهوش سپهری رسماً در جلسات مختلف گفت: «حکم آنان مرگ بوده و ریختن خون آنها حلال است»...
**در سال 1389 در اعتراضات و سنگ پرانی که بین عشایر عراقی و اعضای اشرف انجام گرفت، آگاهانه به زنان گفته شده بود بروید در صف جلو بایستید و تکان نخورید و سنگ بخورید. پس از مجروح شدن عمدی و حساب شدۀ تعدادی از زنان، مریم رجوی با خوشحالی پیام داد که چقدر صورت های خاک آلود و خونین شما زیباست!!!
در این ماجرا، زنان به همراه خود کلاهخود و سپر برای دفاع و مقابله با سنگ اندازی برده بودند، اما به آنها ابلاغ شده بود: «تنها با فرمان اجازه بکارگیری کلاهخود و سپر را دارند». اما علیرغم سنگ باران، هیچگاه این فرمان صادر نشد تا تعداد هر چه بیشتری مجروح و خون آلوده شوند و برای تعزیه خوانی تبلیغی رجوی خوراک آماده گردد.
یقین دارم روزی فرا خواهد رسید که زنان آزاد شده از قید و بند و استثمار سازمان، مسعود و مریم رجوی را در دادگاهی علنی مورد دادخواهی و حسابرسی قرار خواهند داد و بساط دروغ و انقیاد و استثمار آنان را برخواهند چید. آن روز بی شک دیر نیست...


1 نظرات:

ناشناس گفت...

بازی تمام شد!!در هر دو حالت بیرون رفتن وماندن مجاهدین در عراق محکوم به نابودی هستند.اگر به خارج از عراق بروندوپناهندگی بگیرندکه پایگاهی نمی ماند که عملیات مسلحانه رو از سر بگیرندواگر در عراق بمانند باید منتظر تصفیه حساب بادولت ومردم عراق باشندوتاوان همپیمان بودن باصدام حسین وقتل عام مردم بیگناه عراق را بپردازند.