صفحه مریم سنجابی در فیس بوک
پست های پرطرفدار
-
من و تو و دوستانمون و همه انسان ها در این قطار شتابان با هم مسیر زندگی را طی میکنیم روزهای بهاری می اید و از پس آن تابستان گرم و پاییزهای...
-
می خواهم بگویم فرصت های زندگی و انتخاب های حساس خودتون رو براحتی از دست ندهید و براحتی اسیر رویاهای سراب گونه از هر نوعی که فکرش را میک...
-
این طرح ها رو یکی از دوستان برای من در فیس بوک ارسال کردند . حتما نظرتون رو در موردش بگید . در بخش قبلی به زمینه سازی برای عملیات فروغ ...
-
و اگر ذره ای شرافت برایت باقی مانده است... این نوشته ها را برای جهانیان و انتشار گسترده نمی خواهم، می دانم که بدستت خواهد رسید و خواهی...
-
فردی مذهبی با عقایدی که سخت علاقه به حس نوعدوستی داشتم حتی تحمل دیدن اشک یک بچه هم را نداشتم هر وقت بازار می رفتم یادمه با اینکه خودم هم ...
آرشیو
درباره من
- Unknown
برچسبها
- خاطرات مریم سنجابی (5)
- فرقه رجوی (5)
- مریم سنجابی (5)
- سازمان مجاهدین خلق (3)
- فروغ جاویدان (3)
- عراق (2)
- مریم (2)
- اشرف (1)
- انقلاب ایدئولوژیک (1)
- ترکیه (1)
- جنگ (1)
- جوانی (1)
- خاطرات (1)
- رها شده (1)
- سازمان مجاهدین (1)
- مرصاد (1)
وبلاگ شخصی مریم سنجابی. با پشتیبانی Blogger.
۱۳۹۰ آبان ۱۳, جمعه
یکی از آموزش های پایه ای که از بدو ورود هر فرد به سازمان داده میشد این بود که " تو آلوده به زنگارهای جامعه بیرون هستی و از این بابت بایستی خودت را پاک کنی" . در درجه اول و بالاتر از هر چیری به افراد( در ظاهر تحت عنوان صداقت ودرباطن برای تفتیش عقاید) این آموزش داده میشد که هر چه در درونت می گذرد و هر کاری را (اعم از گناه و ....) بایستی اعتراف کرده و به زبان بیاورید و بصورت مکتوب از فرد میخواستند که این موارد را بنویسد و البته توصیه میکردند که بهترین کار این است که همه مطالب را در جمع بگویید . به همین علت جلساتی (گاه با حضور 100نفر) تشکیل میشد و از فرد میخواستند که تمام خطا و گناهان خود در گذشته را بیان کند .
ناگفته نماند که اعترافات افراد نیز هیچگاه درامان نمی ماند و در سلسله مراتب تشکیلات منتشر می شد و هیچ حریم و حرمتی برای کسی قائل نبودند .این در حالی است که این موضوع را نیز بر روی یک اصل فرقه ای سازمانی بنا میکردندکه در سالهای 70 شمسی به بعد و پس از بحث انقلاب ایدئولوژیک در درون سازمان آموزش داده شده بود و محتوای آن این بود :
"وقتی کسی رهبری عقیدتی انتخاب میکند دیگر ازخودش هیچ هویتی نبایستی داشته باشد .چه مرد و چه زن با هر سابقه و با هر توانمندی و در هر سطح هوش ، سواد ،تحصیلات، خانواده و..... دیگر هیچ هویتی از خود ندارند و همه چیزشان متعلق به رهبری است( که انتخاب نموده است) ".
می گفتند خوبی های شما دیگر مال خودتان نیست، نکات مثبت و توانمندی هایتان دیگر مال خودتان نیست و به شما ربطی ندارد. بدی هایی هم که داشتید وقتی بیان کردید دیگر مال خودتان نیست .
یعنی افراد هیچ هویت و هیچ شخصیتی از خود نباید داشته باشند . به این ترتیب رجوی میخواست با ایجاد فاصله بین خودش و اعضا، شخصیتی خداگونه از خودش ترسیم کند که به راحتی به همه مقاصد دیکتاتوری وخودخواهانه اش برسد .
یادم هست در آن دوران تعدادی از افراد با تحصیلات بالا در کشورهای خارجی بودند که ادامه تحصیل و زندگی خود را رها کرده و به سازمان پیوسته و شبانه روز برای انجام کارهای محول شده در کشورهای خارجی تلاش میکردند وخیلی از کارها را به دلیل سابقه تحصیلاتی و توانمندی های خود و امکانات حرفه ای خودشان پیش میبردند. این بحث اولین بار در حضور آنها مطرح شد و در عین اینکه شخصیت همه این افراد را درجمع چند صدنفره خرد میکردند به آنها گفته میشد که فکر نکنند کاری کرده اند، زیرا اگر فکر کنند آنها نماینده سازمان در این کشورها هستند و کاری را خودشان پیش میبرند سخت در اشتباهند و از مسئولیت ساقط هستند زیرا همه این کارها بدست با کفایت !مسعود رجوی سازماندهی، برنامه ریزی وانجام می شود و آنها ابزاری بیش نیستند .
سپس این بحث را عمومی کرده و مریم رجوی شخصاً آموزش میداد که هیچکس هیچ هویتی از خود ندارد ونباید چیزی برای خودش داشته باشد . هر چند بعدها اینگونه مباحث بصورت مفصل تر و در ابعاد تازه تر و در واقع مستبدانه تری از آنها نمود پیدا می کرد .
در بحث های بعدی گفته میشد :
"هر فرد در سازمان طبق کسر انقلاب (که صورت آن خون و مخرج آن نفس است )خون و نفسش متعلق به رهبری سازمان است. خون همه افراد متعلق به مسعود رجوی است و نفس آنان متعلق به مریم رجوی است" . (یعنی هر لحظه و هر زمان آنها تصمیم بگیرند بایستی جانشان را فدا کنند) . هم چنین افراد هیچ اندیشه و فکری از خود ندارند و حتی نفس کشیدن آنها متعلق به مریم رجوی است .
پس از این نشست وبراساس این معیار ازآن پس تشکیلات اجازه داشت هرکاری که میخواهد با افراد انجام بدهد بعنوان نمونه می توان به این موارد اشاره نمود که تقریباً هر زمان مسئولین دلشان میخواست افراد را از شغلی که داشتند جابجا میکردند هر وقت تصمیم میگرفتند هر فردی را میخواستند از محلی به محل دیگر منتقل میکردند(از عراق به کشورهای اروپایی یا از دل اروپا و امریکا به عراق،از اشرف به بغداد و یا غیره)ازقسمت نظامی سازمان به سیاسی و یا بالعکس و ... . هیچ کس هم حق هیچگونه اعتراضی نداشت زیرا در آنصورت هیچ توضیحی به وی نمیدادند در این شرایط سوال کردن جرمی بزرگ محسوب می شد .
هروقت تصمیم میگرفتند فردی را از کار برکنار میکردند ،هر وقت میخواستند امکانات کاری یک فرد را از وی گرفته و یا اضافه میکردند ، برای برنامه های آموزشی افراد تصمیم میگرفتند که به کدام کلاس آموزشی برود یا نرود ،در چه سطح تشکیلاتی باشد، چه افرادی تحت مسئولیت اش باشند و چه افرادی مسئولش . همه بدون چون و چرا بایستی اطاعت میکردند . البته این موارد جز امور ساده و پیش افتاده در سازمان شده بود که در طی سالیان زیاد افراد با آن خو گرفته و تقریبا به آن تن میدادند. ولی آنچه روز به روز وحشتناک تر میشد درخواست و در واقع اجبارات تشکیلات بود که پایانی بر آنها نبود .
تقریباً پس از سال های 70 تا 74 (که بحث های به اصطلاح انقلاب ایدئولوژیک در سازمان مطرح شد)سیل تناقضات و ناباوری های افراد نیز شروع شد و از آن پس علاوه بر اینکه سازمان با افت جذب نیرو مواجه گردید در درون تشکیلات نیز افراد بصورت خیلی جدی اعتقادی به این بحث انقلاب درونی نداشتند و مستمراً برسر آن تناقضات حرف داشتند،بطوریکه دیگر یکی از کارهای جدی سازمان و مسئولین آن برگزاری نشست های فشرده بود که برای تثبیت این ایدئولوژی تلاش میکردند .
اگر بخواهم بصورت اختصار و گذرا موضوع را شرح دهم می توانم بگویم شاید صدها هزار ساعت وقت مسئولین و کادرها در نشست های شبانه روزی می گذشت در حالی که دیگر شرکت در این نشست ها نیز یکی از پایه های این سازمان شده و کسی را از آن گریزی نبود .
ساعت های متمادی وقت صرف این می شد که کاری کنند افراد به آنچه سازمان اسمش را انقلاب! گذاشته بود ایمان بیاورند و بگویند این کار سازمان حق بوده است که: در سازمان نباید خانواده باشد ،نباید کسی فرزندی داشته باشد ، همه باید فقط رهبری را دوست داشته و همه چیز اعضا رهبری باید باشد ، کسی از خودش نباید هویتی داشته باشد . به این ترتیب هر روز فاصله افراد را با رجوی بیشتر و بیشتر میکردند .
مسعود رجوی در طی این سالهای اخیر به صراحت به همه افراد میگفت در بحث هایی که من مطرح میکنم ماکزیمم درک شما 5/2 درصد است و این اصطلاحی عام در بین نفرات شده بود که هر بار صحبت میکردند میگفتند که ما بیشتر از 5/2 درصد، مباحث را درک نمی کنیم و هر روز که میگذشت مسعود خودش را بیشتر به عرش برده ونفرات را تنزل معنائی می داد .
کسی حق سوال ویا اعتراض کردن نداشت . حتی در تشکیلات شورای رهبری وضع از این هم بدتر بود و زنان نیز حق هیچگونه اظهار نظری نداشتند و در آن نشست ها با صراحت بیشتری به اعضای شورا توهین میشد .
بعنوان نمونه یکبار در یکی از نشستها در سالنی که اطراف آن درختکاری شده بود،رجوی خطاب به بیرون از سالن گفت من به جای شما با درخت ها صحبت میکنم و زیاد فرقی نمیکند که خطابم به شما یا آنها باشد. همچنین در جلسات دیگر بارها و بارها تکرار میکرد که شما مغزهای گنجشکی دارید (یعنی قادر به درک حرف های من نیستید). خیلی وقت ها هنگامی که یکسری نفرات صحبت میکردند حتی درصورتیکه پاسخ سوالی را درست میدادند مسعود رجوی میگفت نمره شما صفر 4گوش است بخاط اینکه موضوع را اصلاً نفهمیده اید.گاه خطاب به مریم رجوی میگفت این زن ها چه میگویند و چرا مرا به این نشست آوردید .اساساً رجوی در بحث با زنان وقت خود را تلف شده می دید .
از اینها که بگذرم ، در سال های اخیر که خانواده ها به جلوی درب اشرف آمدند کم کم حکم قتل همه آنها نیز توسط مسعود رجوی حتی در نشست های عمومی ابلاغ شد و ریاکارانه با یاد کردن از حضرت علی میگفت حق آنان این است که همه کشته و در چاه ریخته شوند .
وی خطاب به نفراتی که خانواده هایشان به جلوی درب اشرف آمده بودند میگفت هیچکس هیچ خانواده ای ندارد و همه این خانواده ها متعلق به من هستند خوب یا بد شما هیچکدام هیچ خانواده ای ندارید و نباید به فکر آنها باشید.مسعود رجوی نه تنها اجازه دیدار و ملاقات اعضا با خانواده هایشان داده نشد بلکه در تصمیم گیرهای تشکیلات و سازمان مستبدانه عمل کرده و می کند. مسعودازکشاندن نفرات به موضعگیری های تلویزیونی گرفته تا تظاهرات در مقابل خانواده ها ایستادن و قطع ارتباط خانواده ها با فرزندان ابائی ندارد . هر انسان دارای عاطفه این سئوال را از خود می پرسد که مگر براستی خانواده ها چه درخواستی جز دیداری حتی چندساعته با عزیزانشان را دارند؟ ولی تشکیلات از همین نیز وحشت داشت.
در راستای همین بی هویت کردن افراد دیگر هیچ کار و هیچ برنامه ای در اختیار کسی نبود و افراد مهره ای بیش در دستان تشکیلات نبودند که اینها فقط شرح نمونه های مختصری بود .
آنچه مشخص است چنین تشکیلات مخوفی هیچگاه راه به جلو نخواهد داشت و تاریخ در آینده نشان خواهد داد که همیش نمیتوان با دروغ و نیرنگ یک ایدئولوژی را تبلیغ کرد و انسان های بیگناه را برای مدت های طولانی فریب داد آن روز دور نیست چرا که طلایه های روشن آن از هم اکنون هویداست.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
0 نظرات:
ارسال یک نظر
پیام هایی که حاوی عبارات رکیک باشد نمایش داده نخواهد شد