آقای رجوی یک زندانبان نمیتواند منادی آزادی باشد

آقای رجوی یک زندانبان نمیتواند منادی آزادی باشد
مریم سنجابی در ویکی پدیا :: ایمیل : marysanjabi@yahoo.com

صفحه مریم سنجابی در فیس بوک

پست های پرطرفدار

درباره من

وبلاگ شخصی مریم سنجابی. با پشتیبانی Blogger.
۱۳۹۰ دی ۷, چهارشنبه
روز گذشته، دبیرخانه شورای ملی مقاومت به نقل از مریم رجوی ادعا نمود که ایشان بار دیگر آمادگی خود را برای سفر به بغداد و گفتگو با دولت عراق اعلام نموده است:
((خانم رجوی بار دیگر بر آمادگی خود برای سفر به بغداد و گفتگو با دولت عراق با حضور نماینده ویژه دبیرکل، مشاور ویژه وزیر خارجه آمریکا درباره اشرف، نماینده ویژه خانم اشتون در امور اشرف، نایب رئیس پارلمان اروپا، رئیس هیأت رابطه با عراق و همچنین وکیلان اشرف شد.
خانم مریم رجوی، رئیس جمهور برگزیده مقاومت ایران، با استقبال از راه حل مسالمت آمیز درباره بحران اشرف، که به یک موضوع بین المللی تبدیل شده است، باردیگر آمادگی خود را، برای سفر بلادرنگ به بغداد و آغاز گفتگو با دولت عراق برای اجرایی کردن ترتیبات یک راه حل مسالمت آمیز، به منظور تضمین حداقلهای حفاظت و سلامت مجاهدان اشرف برای انتقال ۴۰۰تن از آنها به کمپ آزادی، اعلام کرد.
مذاکرات باید با حضور سفیر دن فِرید، مشاور ویژه وزیر خارجه آمریکا درباره اشرف؛ مارتین کوبلر، نماینده ویژه دبیرکل در عراق؛ سفیر ژان دورویت، نماینده ویژه خانم اشتون در امور اشرف؛ دکتر آلخو ویدال کوادراس، نایب رئیس پارلمان اروپا؛ استراون استیونسون رئیس هیأت رابطه با عراق؛ و وکیلان اشرف برگزار شود. فشار یک سویه بر مجاهدین و مقاومت ایران برای پذیرش آنچه خواست فاشیسم دینی حاکم بر ایران است، قابل قبول نیست. به‌ویژه وقتی آکنده از وارونه جلوه دادن و قلب و تحریف حقایق باشد...))
 
مریم رجوی در این بیانیه با ترفندهای همیشگی تلاش نموده تا از یکسو چنین بنمایاند که گویی همیشه آرزو داشته در کنار اشرفیان باشد و برای همین باز هم برای سفر به عراق اعلام آمادگی نموده است! این خانم که درس رنگ و ریا را از مکتب مسعود رجوی آموخته است به هیچوجه شرح نمی دهد که اگر اینهمه مشتاق رفتن به عراق جهت تضمین سلامت اعضای اسیر در اشرف بوده است، پس چگونه همان افراد را در زیر حملات پی در پی نیروهای ائتلاف به رهبری آمریکا تنها گذاشت و زمانی که تک به تک آنان در معرض حملات موشکی هواپیماها قرار داشتند، بدون اطلاع آنان را ترک نمود و به فرانسه گریخت؟ و چرا تا دوماه هیچکدام از اسیران اشرف که اینجانب نیز یکی از همان افراد بودم خبر نداشتیم که ایشان در پاریس مستقر است و مسعود او را به آنجا فراری داده تا زمینه را برای گریز خودش آماده سازد؟
و از این گذشته، اگر ایشان چنین درخواستی داشته و دارند، چرا در همان هنگام که «جگرگوشه هایش» با فرمان اجباری وی «عاشوراگونه» غرق در خون شده و با چوب و سنگ به جنگ تانکها اعزام می شدند و عکسهای خونالود زنان باعث شور و شعف انقلابی و ایدئولوژیکی ایشان می گردید، و به گفتۀ خودش صورتهای خونین زنان و صورتهای خاک آلود و سوختۀ همان خواهران برایش بسیار زیبا می نمود، به عراق نیامد تا در کنار اشرفیان سرفراز به مقاومت برخیزد؟
دوران این مظلوم نمایی ها و ریاکاریها پایان یافته است خانم مریم قجرعضدانلو... اما شما برای همین به قول خودت مذاکره هم دهها شرط گذاشته ای چون بخوبی می دانی که اگر چیزی را نپذیری مورد سوآل جامعه جهانی و مورد نفرت مردم جهان و سازمانهای حقوق بشری قرار خواهی گرفت و اگر هم بپذیری که قادر به پرداخت راحت هزینه های سخت و سنگین سیاسی و ایدئولوژیکی و استراتژیکی آن نخواهی بود، پس تلاش می کنید ضمن پذیرش اجباری (و در عین حال صوری) آنچه به شما تحمیل می شود، دهها شرط و تضمین و اما و اگر بر سر راه جامعۀ جهانی قرار دهید. در عین حال که بخوبی می دانید خود بزرگترین و اولین نقض کنندۀ قوانین بین المللی هستید. شما بخوبی می دانید که در هیچ جای جهان کمپی نمی تواند وجود داشته باشد که به مدت طولانی توسط نیروهای بیگانه اداره شود و دولت مرکزی و قانونی آن کشور نتواند بر آن نظارت مستقیم داشته باشد. و در هیچ کجای جهان تحت نظارت سازمان ملل نمی تواند کمپی باشد که عده ای بر دیگران اعمال قدرت نمایند و از ملل متحد بخواهند تا خود برای دیگران قانون وضع کنند و پناهندگی آنان نیز به صورت گروهی باشد...
بدین گونه است که باید گفت دروغ و ریا بخش جدایی ناپذیر از هویت شما شده است و این دقیقاً همان عاملی است که باعث شد کسانی چون من از شما جدا شویم و دیگر به هیچ سخن شما اعتماد نکنیم. آری، اینرا در همان زمان که در اشرف هم بودم به شما رسانیدم ولی گوش نکردید چون وجود شما و کلیت تشکل شما آلوده به دروغ و ریا و فریب و ناصادقی شده بود در عین اینکه از همۀ ما طی سالیان طولانی می خواستید که فدا و صداقت را سرلوحۀ مکتب خود نماییم و چنین کردیم و شما خود بزرگترین ناقض آن بودید و فدای شما را طی همین ده سالۀ اخیر به طور کامل با پوست و استخوان خود لمس نمودیم، همانگونه که صداقت بی محتوا و بی پایۀ اساس شما و مسعود رجوی را... و جهان امروز اینرا بخوبی دیده و در آینده با تعطیل شدن کامل اشرف بیش از پیش خواهد دانست.
بیانیۀ شورا همچنین در پایان با تکرار دوباره درخواستهای مریم چنین گفته است:
((رئیس جمهور برگزیده مقاومت با یادآوری اینکه دولت عراق، حفاظت نیروهای آمریکایی یا نیروی کلاه آبی ملل متحد یا اتحادیه اروپا و حتی استخدام شرکتهای خصوصی حفاظتی به هزینه ساکنان اشرف را نپذیرفته است، با توجه به همه حملات و محاصره و محدودیتهای سرکوبگرانه برای خوشامد رژیم آخوندها علیه ساکنان اشرف، موارد زیر را به‌عنوان تضمینهای حداقل اعلام کرد:
۱-انتقال امن و سالم ساکنان اشرف، بدون هیچ استثنا، با خودروها و اموال منقولشان به کمپ لیبرتی تحت نظارت بین المللی.
۲- نظارت شبانه روزی سازمان ملل و ایالات متحده تا زمان انتقال آخرین نفر به کشور ثالث.
۳- آغاز کار کمیساریای عالی پناهندگان.
۴- استقرار نیروهای عراقی در بیرون سیاج محل جدید تا به‌طور خاص نزدیک به ۱۰۰۰زن مجاهدخلق از آسایش و امنیت کافی برخوردار باشند.
۵- لغو محاصره و کلیه تهدیدها و اذیت و آزار و اقدامهای سرکوبگرانه و احکام ساختگی دستگیری بدون استثنا.
۶- فروش داراییهای غیرمنقول ساکنان اشرف تحت نظارت ملل متحد و بازپرداخت آن برای هزینه های حفاظت و استقرار و انتقال ساکنان به کشورهای ثالث.))
در مورد نکاتی که مریم رجوی (که همچنان با توهّمی غیرقابل باور خود را رئیس جمهور برگزیده می خواند) به عنوان تضمین مطرح نموده است چند نکته قابل توجه است:
یکم: طرح مسئلۀ انتقال امن و سالم چیزی جز یک انحراف برای مطرح نمودن بقیۀ مسائل نیست، چرا که طی این سالیان همگان متوجه شدند که تنها کسی که برای امن و سلامت ساکنان اشرف هیچ اهمیت و ارزشی قائل نیست سران مجاهدین هستند و کافی است به پیامهای مریم رجوی طی همین دوسال گذشته که مدام بر طبل «مقاومت و ایستادگی... حفظ اشرف به هرقیمت... خروج از اشرف یک فاجعه است... چو اشرف نباشد تن من مباد... اشرف کانون ایستادگی و استراتژی...»، می کوبید بنگریم و حقایق را از دل همان شعارها بیرون بکشیم.
ناگفته نماند که مسعود رجوی بلافاصله بعد از خلع سلاح در یک پیام داخلی به ما اعلام نمود که: «سلاحها را دادم و صاحب سلاحها را حفظ نمودم»... حال با توجه به همان سخنان مسعود رجوی که حدود نه سال پیش به ما گفت، ببینید چرا در این سالهای پایانی تنها چیزی که برای رجویها ارزشی نداشته است همان «صاحبان سلاحها» بوده اند و در این مدت تنها چیزی که ارزشمند شده بوده «یک تکه زمین متعلق به مردم عراق» است؟
دوم: نظارت دائمی ملل متحد چیز جدیدی نیست و هر کمپی که نیروهای آن پناهجو باشند و پرونده های آنان در سازمان ملل ثبت شده باشد به هرحال متناسب با امکانات موجود مورد نظارت قرار خواهند گرفت، اما طرح نظارت ایالات متحده بودن! چه معنایی دارد؟ آنجا خاک عراق و متعلق به مردم عراق و دولت قانونی آنان است، سازمان ملل هم خودش با قوانین موجود دولت عراق می تواند در آنجا فعالیت داشته باشد نه اینکه قوانین دولت میزبان را زیر پا بگذارد، در هیچ کجای جهان و از جمله در اروپا نیز سازمان ملل هیچ دخل و تصرفی در قوانین موجود کشورها ندارد، پس با چه منطقی گفته شده که کمپ باید تحت نظارت ایالات متحده باشد؟ آمریکا بعد از سالها اشغال، کشور را به مردم و دولت عراق سپرده است و حق هیچگونه دخالتی در امور داخلی عراق را نمی تواند داشته باشد. این خواسته ای کاملاً شبهه برانگیز است که گویی خانم رجوی ایالات متحده را به عنوان مادر خود فرض نموده که بایستی همیشه توسط آنان شیرداده شود...!
خانم رجوی، این مادر دیگر به شما پشت نموده است و هرچقدر شما را تغذیه نمود به همان اندازه هم از شما استفاده برد و اینک دیگر شما مبدل به دستمالی شده اید که تاریخ مصرف آن گذشته است. باید مام دیگری برای خود برگزینید.
سوم: انتقال با اموال منقول موضوعی است که باید به طور کامل بررسی شود. تمامی امکانات منقول محصول رنج و سختی هزاران اسیر در اشرف بوده است و باید زیر نظر دادگاههای معتبر این مسئله بررسی شده و کم و کیف امکانات مشخص شود و تمامی امکانات منقول با سند رسمی و متناسب با سابقۀ خدمت هرکدام در پادگانهای رجوی، تحویل تک به تک اعضای فرقه شود و اجازه داده نشود که این اموال به گونه ای غیرقانونی به اسم اعضای اشرف به بیرون منتقل گردد و بعد با زد و بندهای مختلف به جیب گشاد رجوی سرازیر گردد و محصول عمر هزاران نفر به دست افراد ناباب بیفتد و صاحبان اصلی این اموال در سنین کهولت بدون حداقل امکانات به حال خود رها شوند...
علاوه برآن اموال غیرمنقول نیز بایستی از طریق ارگانهای ذیربط و مسئول و معتبر مورد بررسی قرار گرفته و آنچه متعلق به مردم عراق است به آنها بازگردانیده شود و بقیه نیز همچون اموال منقول به صاحبان اصلی آن یعنی بدنۀ سازمان مجاهدین بازگردانیده شده و سند معتبر برای آنان صادر گردد.
لازم به یادآوری است که بعد از سقوط صدام، اموال زیادی (که متعلق به ارتش صدام بود)، با لشکرکشی به مناطق مختلف عراق با تهدید و یا با بهایی اندک از مردم بازپس گرفته شد و به درون اشرف منتقل گردید که هزاران خودروی مختلف شهری و نظامی و مهندسی و دیگر تجهیزات را شامل می گردید. این خودروها توسط اعضای سازمان تغییر رنگ داده شد و برای آنان اسناد جعلی تشکیل گردید و بسیاری از آنان نیز فروخته شد که البته بعدها شایع شده بود که عراق آنها را بازپس گرفته است اما هیچ خبر رسمی در این رابطه پخش نشد. با اینحال انبوه خودروها توسط کانالهای عراقی از اشرف به شهرها منتقل می گردید و به فروش می رفت. در این بین برخی از خودروها نیز توسط همان کانالها دزدیده شد.
چهارم: طرح بسیار مضحک خارج از سیاج ماندن سربازان عراقی به خاطر حضور 1000 زن مسلمان!!!! از زمره مسائلی است که باید از دو دید به آن نگریست:
دید نخست: مریم رجوی با انواع ترفندها می خواهد در مسیرهای قانونی سنگ اندازی و مانع تراشی کند. این سخن نیز برآمده از چنین دستگاهی است که به اسم «زنان مسلمان» بیان می شود. در اینصورت باید از مریم رجوی پرسید اگر پلیس نباید در کمپی تردد داشته باشد که در آن «زنان مسلمان» قرار دارند، چرا سربازان آمریکایی براحتی در کمپ اشرف تردد داشتند و در تمامی میهمانی های برگزار شده همین «زنان جوان مسلمان» میهماندار سربازان آمریکایی بودند و هیچ «مرد مسلمانی» حق نداشت در چنین میهمانی هایی حضور داشته باشد؟ آیا در برنامه های تفریحی که در پارک مریم برگزار می گردید و آمریکاییها به آن دعوت می شدند نیز چنین محدویتی از طرف شما اعمال می شد و یا بعکس از همان «دختران مسلمان» برای گپ و گفتگو با سربازان آمریکایی استفاده می شد؟ و آیا وقتی که سربازان آمریکایی به محل گردآوری جنگ افزارهای می آمدند جز با «دختران مسلمان» مورد نظر شما تانک سواری و گفتگو می کردند؟ آیا در آنجا ما به عنوان «مردان مسلمان» حق داشتیم با سربازان آمریکایی گفتگو کنیم یا این فقط حق «دختران مسلمان» بود؟
در همین رابطه باید جهت اطلاع هموطنان بگویم که طی سالها حضور سربازان آمریکایی در اشرف که براحتی در تمام قرارگاه گشت می زدند، بارها و بارها انواع میهمانی ها برای ژنرالها و سربازان آمریکایی برگزار شد و طی آن همین «دختران و زنان» نقش میهماندار و نقش برانگیختن احساسات عاطفی سربازان مرد آمریکایی را برعهده داشتند و براحتی مجاز بودند با سربازان مرد آمریکایی گفتگو کنند و رابطه برقرار کنند. همچنین در زمان سرویس و نگهداری جنگ افزارها، همین دختران، سربازان مرد آمریکایی را بر روی نفربرهایشان سوار می کردند و در محوطه می چرخیدند که باعث تناقض زیادی برای مردان شده بود و گاه به شوخی به همدیگر می گفتند: «ما که انقلاب کرده ایم نمی توانیم با خواهران مجاهد خود رابطه داشته باشیم ولی سرباز انقلاب نکردۀ آمریکایی می تواند براحتی با خواهران ما رابطه بزند!»...
خانم رجوی، آیا حقیقتاً تو فقط زمانی به یاد زنان مسلمان می افتی که قرار است یک رابطۀ انسانی و حقوقی و قانونی بین آنان و خارجی ها صورت گیرد؟ آیا این ارتباط از نظر تو حرام محسوب می شود ولی رابطه های فریبندۀ تفریحی و دوستانه در میهمانی ها حلال است؟ از چه می ترسی؟ از اینکه رابطه زدن با پلیس عراق کدورتها را برطرف کند و آن زنان مسلمان بدانند که شما آنها را فریب داده بودید و پلیس عراق با آنان دشمنی نداشته است؟ چطور رابطه زدن همین زنان مسلمان با سربازان عراقی زمان صدام حسین حرام نبود و ترسی هم در پی نداشت؟ مگر صدها سرباز عراقی در اشرف برای کارهای مختلف حضور نداشتند؟ مگر دهها کارگر عراقی و سودانی در همان قرارگاههای زنان حضور نداشتند و تنگاتنگ آنان کار نمی کردند؟
دید دیگر: آنچه مریم در این رابطه می گوید، آن روی سکۀ افکار عقب مانده و بنیادگرایانۀ شخص مسعود رجوی است که اینک از زبان مریم بیرون زده است. حتا طرح چنین مسائلی ولو بخاطر مردم فریبی باشد، بیانگر حقیقتی است که هرچقدر مریم رجوی با شکل و شمایل فریبندۀ خود می خواهد آنرا بپوشاند ولی دم خروس آن مدام بیرون می زند.
در واقع مریم به روشنی بیان می کند که از نظر او جداسازی جنسیتی امری غیرقابل اجتناب است و هرچند تاکنون مخفی نگهداشته است، اما بدلیل عمق تفکرات بنیادگرایانه اش نمی تواند خلاف آن حرکت کند. از دید مریم رجوی، زنان بایستی در محیطی باشند که هیچ مردی در آن تردد نداشته باشد. همان چیزی که سالهای طولانی است به دختران و زنان اسیر در اشرف تحمیل نموده و این زنان و دختران بی پناه حق دیدار یک مرد را نداشته اند. این تفکر بخشی از اصول اعتقادی و ایده ها و جهانبینی مریم رجوی است که «تمامی زنان جهان بایستی در حریم مطلق مسعود رجوی قرار گیرند»، و با همین اصل اعتقادی بود که زنان را به مرور به نقطه ای می رساند که با مسعود عقد کنند.  گویا مریم رجوی همچنان می خواهد در مکانهای جدید نیز چنین جداسازی هایی را اعمال کند و زنان را از حق داشتن انتخاب برای محل و نوع زندگی محروم نماید.
سالهای طولانی است که قرارگاه اشرف شاهد جداسازیهای غیرقابل باور جنسیتی است که در هیچ کجای جهان نمونه نداشته است. از جمله می توان به جداسازی بیمارستانها، پارکها، قبرستان، موزه، کتابخانه، تصفیۀ خانۀ آب، خودروها، سالنهای غذاخوری و کلاسها و نمازخانه ها و همچنین پمپ بنزین اشاره نمود... حال می توان حدس زد که رجوی چه آیندۀ تابناکی برای میهن ما در خواب دیده بوده است... و در ادامۀ همان ایران آزاد فردا، قرار است کمپ جدید سازمان ملل در عراق نیز شاهد چنین جداسازیهایی باشد که مریم رجوی برای آن در نظر گرفته است.
اما چنین امری غیرقابل قبول است. پلیس عراق می تواند در موارد خاص از سربازان زن جهت کنترل کمپ پناهندگان استفاده نماید و مثل هر کشور دمکراتیکی در جهان، از پلیسهای مختلط جهت تردد در کمپ استفاده نماید و به این ترتیب نشان دهد که هیچگونه دشمنی با نفرات نداشته و ندارد و تنها کسی که خواهان این دشمنی های هدفمند است، رهبری سازمان می باشد که در هراس از فروپاشی فرقۀ مخوف خود، روز و شب ندارد.
پنجم: بهانه گیریهای دیگری که شامل رفع محاصره و تهدید و آزار اذیت ساکنان است، باز هم چیزی جز منحرف کردن افکار عمومی از جنایتها و محدودیتها و اعمال فشارهای غیرقابل تحمل بر ساکنان اشرف از سوی سران فرقه نیست. منظور ایشان از آزار و اذیت و محاصره، همان تلاش پیگیر خانواده ها جهت برقراری ارتباط با عزیزانشان می باشد که به خاطر نداشتن امکان دیدار، ناچارند صدای خود را با بلندگو به گوش آنان برسانند.
کمپ اشرف به مدت حدود 20 سال از سوی سربازان صدام حسین و بعد هم سربازان آمریکایی تحت پوشش حفاظتی بوده است، اما از روزی که قرار شد دولت قانونی عراق حفاظت آنجا را برعهده بگیرد، این کار محاصره نام گرفت که قابل تأمل است.
اینها حنای مریم رجوی برای عوامفریبی است که دیگر رنگی برای مردم ایران ندارد و باید به خواسته های دولت عراق و سازمان ملل پاسخ مثبت بدهد و دست از سر اسیران اشرف بردارد تا آنان خود برای سرنوشت خود تصمیم بگیرند و مریم رجوی باید بداند که دوران ولایت مداری گذشته است و یک نفر نمی تواند به اسم و یا به عنوان رئیس جمهور برگزیدۀ مقاومت (و یا رهبری عقیدتی و ولی فقیه) برای دیگران تصمیم بگیرد...
حامد صرافپور
22 دسامبر 2011
سرانجام پس از 8سال  تن ندادن به قوانین دنیای روز و گردن کشی کردن  ورجز خوانی فرقه رجوی در عراق،  بالاخره سران فرقه اعلام کردند که جابجایی  کمپ اشرف را می پذیرند. وبه اردوگاه جدید می روند تا از آنجا به کشورهای خارجی سفر کنند.

در این رابطه پرداختن به چند نکته ضروری است، اولا که مریم رجوی در این بین مثل همیشه برای مطرح شدن خودش و همچنین برای پاسخ ندادن به واقعیت ها و حساب پس ندادن در برابر آنچه که سالیان بر اسیران فرقه گذشته و هزاران نفر را ربوده و در این فرقه اسیر کرده و اجازه هر گونه دسترسی به دنیای بیرون را  از آنها گرفته اند، با وقاحت و پروریی تمام شرط هایی برای این جابجایی اعلام نموده که هر کدام از این بندها جز فریبکاری و ریاکاری چیز دیگری نیست .

۱-انتقال امن و سالم ساکنان اشرف، بدون هیچ استثنا، با خودروها و اموال منقولشان به کمپ لیبرتی تحت نظارت بین المللی.

در این رابطه باید گفت تنها کسانی که به فکر امنیت و سلامت ساکنان اشرف نیستند تو و سران فرقه هستید، چرا که بخوبی تمام بحث های سالهای اخیر را به یاد داریم .... بارها مسعود رجوی در جلسات عمومی اعلام میکرد، اگر هزار نفر در اشرف بمیرند مهم نیست . ویا بارها میگفت 72نفر هم برای من بماند کافی است. و بارها و بارها مریم رجوی شخصا اعلام میکرد فقط مسعود زنده بماند کافی است  ... علاوه بر این همین سال گذشته برای یک نمایش تلویزیونی که اعلام نمایند عشایر عراقی به ما حمله کرده اند ،درحالیکه  همه نفرات را مجهز به کلاهخود و   سپر کرده بودند؛ ابتدا به مدت چند دقیقه تمام خانواده های عراقی وعشایری که به اعتراض و برای بستن کمپ اشرف بصورت مسالمت آمیز آمده بودند را سنگ باران نموده. و آنها را تحریک کردند وسپس به همه ساکنان اسیر و در بند دستور داده شد بروید جلوی سیاج ایستاده و بدون استفاده از کلاهخود و سپرسنگ بخورید و تکان نخورید، تا تعداد زیادی سنگ بخورند و مجروح شوند  و سرو صورتشان خون آلود شود، که  بتوانند اعلام کنند بیش از صد نفر در  سنگ پرانی !! عشایر عراقی مجروح شده اند.

و درحالیکه برای آن صورت های خونین ! خوشحالی میکردی و پیام تبریک دادی حال به فکر امنیت و سلامت هستی. درحالیکه این حرف جز طرفندی بیش نیست ... و انتقالی که قانونی و زیر نظر یک دولت باشد، مسلما مشکلی نخواهد داشت. مگر اینکه لرزه دیدار ساکنان اشرف با نیروهایی خارج از کمپ به جان شما افتاده باشد.

۲-نظارت شبانه روزی سازمان ملل و ایالات متحده تا زمان انتقال آخرین نفر به کشور ثالث.

در این رابطه نیز بایستی گفت اگر شما کارشکنی نکنید سازمان ملل طبق قوانین خودش کارش را میکند.  و در رابطه با ایالات متحده "و امپریالیسم"!! نیز نمیدانم چقدر مشتاق این دشمن قدیم و دوست امسال شده اید...  و ایالات متحده چه ربطی به شما دارد و از چه زمانی نیروی مستقل و حفاظت شخصی شما شده  که ما خبرنداریم .

معلوم نیست که از یک طرف حرف مذاکره با دولت عراق زده میشود واز طرف دیگر هنگام انتقال و حفاظت ،عراقی ها بایستی خارج سیاج بوده و حفاظت نیز بعهده آمریکا!! باشد.

۳-آغاز کار کمیساریای عالی پناهندگان.

 آیا تا کنون چه کسی بر سر راه آغاز کار کمیساریای عالی پناهندگان کارشکنی کرده و در طی این سالیان ساکنان اشرف را برده خود خوانده و اجازه نداده که افراد به حق قانونی خود دست یابند و بطور انفرادی با کمیساریا وصلیب مصاحبه کنند براستی که در وارونه گویی استادید. چه کسی برگه های  جعلی چاپ کرده و در صورتیکه کمیساریا و صلیب سرخ افراد را با هویت فردی و  شخصی پناهنده و پناهجو مخاظب قرار میدهند همچنان  ریاکارانه اصرار بر پناهجویی جمعی دارید تا هویت و شخصیت افراد را انکار کنید تا دکان شیادی و بردگی کمپ اشرف  باقی بماند.

۴-استقرار نیروهای عراقی در بیرون سیاج محل جدید تا به‌طور خاص نزدیک به ۱۰۰۰زن مجاهدخلق از آسایش و امنیت کافی برخوردار باشند.

آیا مطمئن هستی که الان آن 1000 زن امنیت و آسایش دارند ...یا اینکه امنیت و آسایش آنها را در این می بینی که از دنیای بیرون و زندگی جاری جدا بوده و چون  بردگانی  در دوران پارینه سنگی و قرون وسطی بوده و... این زنان رنگ آفتاب و مهتاب را نبینند و در ملک طلق تو و رجوی باشند !!!!

آری شاید هموطنان و زنان آزاده  دنیا  خبر نداشته باشند که بر زنان در کمپ اشرف چه می گذرد که پیشنهاد میکنم مقاله "سراب آزادی زنان" را در صورت امکان مطالعه نمایند.

فقط اشاره ای کافی است که بگویم در طی سالیان در کمپ اشرف ،زنان از کوچکترین و اولیه ترین حقوق انسانی محروم بوده و همواره تحت یک استثمار وحشتناک فکری و فیزیکی  قرار داشته اند.زنان و دختران ساکن در کمپ  اجازه دیدار با هیچ مردی را ندارند ؛ حق انتخاب لباس و پوشش مورد نظر خود را ندارند ، اجازه هیچ اظهار نظری را ندارند و اجازه تردد به هیچ مکانی که در آن  محل ها مردان باشند را ندارند ... و به مانند بردگانی که فقط بایستی مطیع اوامر تشکیلات بوده و تمام عواطف شان را نیز نثار رهبری !!!کنند نگهداری می شوند. و همواره بصورت اسیرانی جدا از دنیای بیرون هستند.

حال  خانم رجوی نگران چه می باشد ؟ احتمالا یا اینکه زنان مسلمان!! با دیدن دنیای بیرون  و سربازان عراقی شورش کنند و یا  اینکه نگران مسائل شرعی هستند که نبایستی رنگ این زنان را کسی از خارج از کمپ ببیند !!!

و در هر حال در رابطه با اصرار به استقرار نیروهای عراقی در خارج کمپ و این همه پافشاری بر عدم تماس اسرای کمپ با نیروهای عراقی و  خانواده  ها و ندیدن دنیای بیرون برای چیست و فکر میکنید تا کی ؟ میتوانید اعضای درون کمپ را بی اطلاع از واقعیت های جهان  به بندگی خود وادارید؟ تا کی ؟

۵-لغو محاصره و کلیه تهدیدها و اذیت و آزار و اقدامهای سرکوبگرانه و احکام ساختگی دستگیری بدون استثنا.

این محور نیازی به توضیح زیادی ندارد ... لغو محاصره یعنی اینکه درب اشرف را باز کنید تا به مانند قبل بازهم ما بتوانیم  از ایران و ترکیه و ... نیروهای جوان را فریفته و تحت عنوان فرستادن به خارج آنها را دزدیده و به کمپ ببریم و بگوییم نیروهای جدید به ما می پیوندند!! من شاهدی هستم که در سالهای بین 80تا 87 صدها نفر را ستاد داخله تشکیلات فرقه رجوی ازترکیه و  ایران بدون این که شناختی از ایدئولوژی پوسیده سازمان داشته باشند به کمپ صادر می کرد و این افراد بیچاره بعد از رسیدن به اشرف تازه می فهمیدند چه بلایی سرشان آمده و خیلی  از این نفرات هم که زوج هایی بودند آنها را نیز تحت نام انقلاب و با زور از هم جدا کرده و دیگر اجازه حتی یک دیدار یک دقیقه ای هم به آنها نمیدادند و... به این شکل افراد در درون کمپ زندانی  شده و ناخواسته در این تشکیلات قرار میگرفتند که خود شرحی  جداگانه دارد... (آقایان داریوش – صادق – محمد  - علی  - احمد و....تنها نمونه ای از این افراد هستند که از ترکیه آنها را تحت پوش فرستادن به خارج و دادن پاسپورت به اشرف منتقل کرده و آنگاه آموزش های تشکیلاتی برای آنان می گذاشتند که باصطلاح آنها را مجاهد!!کنند)

لغو محاصره یعنی اینکه افرادی دست چین شده از عشایر و نفرات عراقی را وارد کمپ کردن و آموزش خرابکاری و جاسوسی به آنها دادن .

لغو محاصره یعنی اینکه خلاف قوانین کشور "صاحبخانه" هرکار غیرقانونی را مختارانه انجام دادن و مشروع کردن.

۶-فروش داراییهای غیرمنقول ساکنان اشرف تحت نظارت ملل متحد و بازپرداخت آن برای هزینه های حفاظت و استقرار و انتقال ساکنان به کشورهای ثالث.

اولا در این رابطه باید گفت با آن هزینه های میلیونی که در جشن ها و برنامه های خارج کشور بطور مستمر میکنید نه برای حفاظت و نه برای استقرار به پولی نیاز ندارید و تا قاچاق و دلالی و یکسری حمایت های مشکوک ... هست مشکل مالی نخواهید داشت و دوما این اموال متعلق به ساکنان  کمپ خواهد بود و باید که زیرنظر همان کمیساریا و صلیب سرخ و همان "سازمان ملل و کلاه آبی " بایستی به تک تک ساکنان داده شود  ونه به سران سازمان  که برای  مخارج خرابکاری و استخدام مزدور و سخنران های اجاره ای و مهمانی ها و لباسهای خانم رجوی ... صرف شود.

مریم سنجابی3دیماه 1390
درخبرها آمده است که مریم رجوی آمادگی خود را برای سفر به بغداد و گفتگو با دولت عراق  با حضور نماینده ویژه دبیرکل، مشاور ویژه وزیر خارجه آمریکا درباره اشرف، نماینده ویژه خانم اشتون در امور اشرف، نایب رئیس پارلمان اروپا، رئیس هیأت رابطه با عراق و همچنین وکیلان اشرف  ... اعلام کرده بود
اگر کسانی از ماهیت و نیات درونی سران فرقه ، خصوصا مسعود و مریم رجوی اطلاعی نداشته باشند شاید در ظاهر این خبر فکر کنند که ایشان در پی عملی انسانی و حقوق بشری است ولی متاسفانه حتی از ظاهر خبر نیز میتوان تا حدود زیادی به ماهیت و نیت درونی همین خانم پی برد.
سفر به بغداد ... اولا برای گفتگو با دولت عراق ... باید گفت بعد از دهسال فرار از عراق و رفتن به خارجه  و سیر سیاحت و درحالیکه عزیزانت!! زیر بمباران نیروهای ائتلاف بودند و  پس از به کشتن دادن حدود 50 تن تحت عنوان اینکه  در اشرف بایستید و مقاومت بکنید، و جنگ علنی با دولت عراق  چه در سرداری، جز اینکه بازهم می خواهی از این فرصت پیش آمده نهایت سواستفاده برای مطرح شدن وقانونی کردن خودت کنی ... و اینکه حتما این هم یادت رفته  سرتاپای تو غیرقانونی است و روزی بایستی به تک تک جوانان این میهن حساب پس بدهی.
دوما اینکه یک تریلی اسامی قطار کردن که بایستی همراه وی در این سفر باشندو مد ظله "ناکام ریاست جمهوری" را در این سفر همراهی نمایند... اینها هم نیز جز  عقده ناکامی در ریاست و جاه مقام نیست ...
وراستی اگر مریم و مسعود رجوی دلشان برای ساکنان بیگناه وقربانی کمپ اشرف می سوخت بی ریا تر و ساده تر از این حرف ها میتوانستند کمک کنند.
همان طور که هفت سال تمام نوکری و حلقه بگوشی نیروهای امریکایی را در اشرف انجام دادند می توانستند با نیروهای عراقی نیز همکاری کرده و کوتاه بیایند و اینقدر نفرات بیگناه را به کشتن ندهند.
همانطور که هفت سال تمام به هر ساز آمریکایی ها رقصیدند میتوانستند با دولت عراق نیز تشریک مساعی کرده و به قوانین کشور "صاحبخانه" تن در دهند.
همانطور که در سال 82 درپای میز مذاکره با آمریکایی ها رفتند، میتوانستند  خیلی زودتر از این و قبل از به کشتن دادن و اسیر بودن این همه نفر در کمپ ..قرارداد تفاهم با نیروهای عراقی نیز امضا کنند.
حال خانم رجوی به سرش زده که به عراق برگردد ... کاش میگفت میخواهم سری هم به اشرف بزنم و حداقل عکسی هم با خواهران نازنینم با صورت های خونین و خاک آلود و آفتاب سوخته آنها بگیرم...
شاید هم خجالت کشیده که با آن لباس های اشرافی اش در کنار ساکنان خاک آلود عکسی بگیرد ...
و شاید هم از خارجه نشینی و پاریس و کناررود خانه اورسوراواز خسته شده و خواسته کمی در گرمای سوزان  وسرمای بیابان در کنار خواهران و برادرانش در اشرف باشد... نمیدانم از خودش بپرسید
اما از نظر من خوب بود و ای کاش به ایشان اجازه داده می شد که حتما" سری به عراق  میزد تا محصول کارهایش را می دید
اخر این دهسال اخیر برای بقای اشرف!!!ایشان بسیار زحمت کشیده بودند
ساکنان اشرف را در بند و حصار کشیدن و حتی اجازه دسترسی به یک تلفن و تماس چه با خانواده و چه با دنیای بیرون ندادن و برای سالیان انسان ها را در یک حصار فکری نگه داشتن که حتی اجازه دسترسی به یک کانال خبری نداشته باشند و جز حرف های رجوی و فرقه را نشنیدن و شب و تاصبح مشغول دعاو مجیز گویی رهبری بودن .... در درونی کمپی  جدا از دنیای بیرون ، و سپس ایشان زحمت می کشید و هر هفته یکبار از الف تا ی و هفته بعد  از ی تا الف یک سری محورهای عجیب و غریب تحت عنوان بحث جدید به خورد این ساکنان بدبخت میدادند و آنها را بازخواست میکرد چرا اینقدر من و مسعود را کم دوست دارید و شما همه تنبل و بیکاره و عجوزه و بی ناموس و نرینه وحشی و مادینه .... هستید و...
 خودش هم در پاریس سخت مشغول کارهایش بودو فرصت زیادی هم نداشت ، کارهایی از جمله دستور لباس های جدیدش و مهمانی های متنوع ویادگیری زبان های مختلف و.. کار بسیار سختی! که هر کسی از پس ان برنمی آید ....
و حال پس از دهسال خسته شده اند و خواسته اند سری به اشرف بزنند ای کاش می امد و جگرگوشه های !!! "تنبل و بیکاره و ... "را  میدید و کمی در کنار آنان می ماند.
و البته این شجاعت را دارد و الا که   دهسال پیش بی خبر بسوی پاریس نمی شتافت
۱۳۹۰ آذر ۳۰, چهارشنبه
و اگر ذره ای شرافت برایت باقی مانده است...     
این نوشته ها را برای جهانیان و انتشار گسترده نمی خواهم، می دانم که بدستت خواهد رسید و خواهی خواند همین کافی است...
 مریم رجوی، آیا من «مأمور اعزامی» شده ام؟
 و آیا آن آقایانی که نام بردی «مأمور و یا مزدور» اند؟
آیا می دانی و یادت هست که «فائزه اکبریان» 29 ساله مدت ها و مدت ها اشک می ریخت  و زار می زد و آنقدر فهیمه اروانی او را در تنگنا گذاشت که دخترک معصوم از دست تو و تشکیلات تو و انقلاب تو خودکشی  و خودش را راحت کرد؟
آیا می دانی و به یاد داری مهوش سپهری آنقدر بر سر «نسرین احمدی» بیچاره فریاد زد و او را داغان کرد که او نیز خودش را کشت؟
 آیا بیاد داری که «خدّام گل محمدی» بیچاره که بیمار و مجروح شدید بود آنقدر روزها و شب ها التماس می کرد که: «من نمی خواهم دیگر در این سازمان بمانم بیمار هستم و بگذارید بروم»... و مستمر به دستور تو برای وی در سالن غذاخوری مقر قرارگاه هفتم نشست های مستمر گذاشته و شب تا صبح برسرش داد می زدند که: «تو مزدوری!!!!!!!!!!! و...»، تا اینکه خودش را در هنگام تنظیف سلاح با بنزین به آتش کشید و به زندگی غمناکش پایان داد و بعد هم مشخص نشد او را کجا دفن کردید؟
آیا بیاد داری که چگونه و بدون اینکه به ما از قبل اطلاع بدهی زنان بیچاره را در مقابل عمل انجام شده قرار داده و به ناگهان ابلاغ می کردید: «شما شورای رهبری هستید»، و مهوش سپهری نشست می گذاشت و می گفت: «دیگر نمی توانید از سازمان بیرون بروید و هرکس بگوید من نیستم، سرش را کنار باغچه می گذاریم و می بریم» و به ما برای خودکشی قرص سیانور می دادید؟ و... بقیه اش شرمت باد!
آیا به یاد داری در حالیکه ما در اشرف دو دست لباس درست و حسابی هم نداشتیم و ماهانه فقط 7000 هزار دینار عراقی (معادل 35 دلار) برای کل وسایل و پوشاک و مواد بهداشتی و کفش و... به ما پرداخت می کردی، خودت در چه رفاهی غرق بودی و شاید شمارش لباس ها و کفشهایت از هزار بالا می زد؟ (و مبادا که هرگز یک دست لباست را دوبار بپوشی؟)
آیا به یاد داری سه سال تمام در «مقر پارسیان» برای تو و مسعود!!!! قصری رویایی ساختیم  با استخرهای بزرگ و سرپوشیده و باغهایی پر درخت و پاسیوهایی زیبا و شیک و وسایلی که همه مارک سلطنتی داشت و ساختمان هایی رویایی...؟
آیا همان زمان به یادت هست که نزدیک همان قصر رویایی تو (در قرارگاه باقرزاده) هزاران تن از نیروهای بدبخت تو برای ماه ها در خاک و خل و در سوله هایی که کف آن با خاک بیابان مفروش بود زندگی می کردند و شب ها بر روی موکت های زبر و در کیسه خواب های نظامی استراحت می نمودند و برای هر صدها نفر آنها تنها چهار الی پنج توالت و حمام صحرایی وجود داشت و تو در تختخواب پر قوی و ناز بالش می آرمیدی؟
آیا یادت هست در حالیکه زنان و مردان از صبح تا نیمه های شب در اشرف جان می کندند و کار می کردند، تو هر هفته پیام می دادی که: «شما کار نمی کنید... شما مفت خور هستید... شما انقلاب نکرده اید... شما دوجایه خور هستید... شما عجوزه و بی ناموس و طلبکار و باج گیر... هستید»، و همان زمان خود تو رنگ آفتاب و مهتاب را نمی دیدی؟
راستی خانه های ویلایی بغداد چی شد؟
آیا یادت هست چگونه «مهری موسوی» و «مینو فتحعلی» مظلوم را به محاکمه و بازار شام کشیدید و رجوی چگونه خودش  مهری را در زیر پاهایش لگد مال نمود!!!... و تازه  تو به نجاتش رفتی؟
آیا اشک های مظلومیت ما یادت است...؟
آیا فخر فروشی هایت یادت است...؟
باز هم می خواهی به یادت بیاورم آنچه را از یاد برده ای؟
آیا یادت هست در نشست های درونی به ما می گفتید این برادران بایستی اینقدر از صبح تا شب کار کنند که شب مثل جنازه بیهوش شوند تا به "دوران" (مسائل عاطفی و خانوادگی و عاشقانه و جنسی) فکر نکنند؟
به یادت هست برای همان برادران برنامه ریزی می کردید که از چهار و نیم صبح تا 11 شب یک نفس کار کنند، ولی تو و مسعود و فرماندهان عالیرتبه فقط به آنان فحش می دادید و با هزار بیماری حتی اجازه استراحت به آنها نمی دادید و به دستور شما آنها را در حالیکه حتا در تب می سوختند با سیلی از بستر بلند می کردند که نمونه های آن کم نیست و به صراحت می گفتید اگر به خاطر مریضی توی نشست عملیات جاری بمیرید هیچ باکی نیست و باز هم باید به نشست بیایید در نشست بمیرید؟
آیا اینک مسعود خدابنده و عباس صادقی و علی قشقاوی و حامد صرافپور و محمد حسین سبحانی و... مأمور و مزدور شده اند و تو انقلابی؟ شرمت باد!
تو هرگز به یاد نداری و شاید ندانی که «پرویز احمدی» و «قربانعلی ترابی» در حالیکه شدیداً توسط  «نریمان و مختار و نادر و...» کتک خورده و زیر مشت و لگد رفته بودند...، در دستان عباس صادقی و علی قشقاوی جان باختند!؟
تو حتماً فراموش کرده ای که چه بلایی بر سر محمد حسین سبحانی آوردی و 9 سال او را در اشرف و ابوغریب زندانی کردی و سخت ترین فشار ها را بر وی وارد آوردی و نمی گذاشتی از سازمان بیرون برود!؟
تو حتما فراموش کرده ای که علی قشقاوی را بدون هیچ گناهی 4 سال به زندان های ابوغریب فرستادی؟!
و حتما بلاهایی که بر سر یکی از فرماندهان ات "حامد" آورده ای را هم فراموش کردی؟!
و باز هم حتما تو و فرماندهان ات نبودید که 9 سال تمام به عباس صادقی به دروغ گفتید همسرت کشته شده و به خانواده اش نیز گفته بودید عباس کشته شده و ماهها او را به زندان و زیر شکنجه فرستادی؟!
ولی حتما خبر داری چگونه روزها و روزها «فاطمه خردمند» و «مرا» در زیر ضربات مشت و لگد و ضربه های پوتین گرفتید تا جاییکه از سر و صورتم خون جاری می شد؟!...
آیا باز هم می خواهی این «مأموران و مزدوران!» خاطرات درخشان تو را زنده کنند؟
شرم، شرم... و باز هم شرم بر تو باد! اگر ذره ای وجدان و اگر ذره ای احساس در تو باقی مانده باشد.
 و این تنها فقط برگی از دفتر خاطرات توست!!!...
مریم سنجابی 24 نوامبر 2011
ابوالفضل فریدونی
9/12/2011
این روزها خبرهایی از اشرف به گوش میرسد که حکایت از سماجت و خیره سری رجوی در به کشتن دادن ساکنان اشرف دارد . رجوی در نشستهای جمعی اخیر اعلام کرده است که به هیچ وجه خواهان خروج ازاشرف نمی باشد  ، او در خطاب به ساکنان اشرف گفته است : حتی اگرشده همه شما هم کشته شوید نباید اشرف را ترک کنیم . او همچنین دستور داده تا همه نفرات آموزشهای لازم برای درگیری و خلع سلاح کردن نیروی مقابل را ببینند و از فرماندهان اشرف خواسته است تا خاکریزها و استحکامات اطراف قرارگاهها را به لحاظ کمی و کیفی تقویت کنند و نیز تا میتوانند سلاحها و تجهیزات لازم را برای درگیر شدن با ارتش عراق بسازند . به همین دلیل الان اشرف در حال تبدیل شدن به یک دژ و قلعه تماما جنگی می باشد که با انواع خاکریزها و موانع احاطه شده است ، سلاحهای عجیب و غریب قرون وسطایی و سنگ اندازها ی بزرگ و کوچک ، منجنیقها و فلاخنها و تیرکمانها در حجم زیاد ساخته می شوند . در یک کلام ، رجوی قلعه اشرف را برای جنگ با دولت عراق آماده کرده است .
سئوال این است که چرا ؟ چرا رجوی میخواهد حتی به قیمت کشته شدن همه ساکنان اشرف ، اشرف را حفط کند ؟ چرا رجوی می خواهد با نیروهای عراقی درگیر شود ؟ چرا رجوی تن به مداخله نهادهای حقوق بشری برای حل مسئله اشرف نمی دهد ؟ چرا نمی گذارد صلیب و کمیساریا ریل مصاحبه با تک تک نفرات اشرف را بروند ؟ چرا همه راههای خروج را به روی ساکنان اشرف بسته است و به آنها اجازه نمی دهد آزادانه تصمیم بگیرند ؟ و ...
در پاسخ به این چرائیها می توان به  سه دلیل اصلی این همه پافشاری رجوی برای ماندن در اشرف اشاره کرد  :
1-  او برای حفظ جان خود دست و پا می زند ، زندگی او با مرگ دیگران ادامه می یابد ، او خونخوار است ، یعنی از خون نیروهای خود ارتزاق می کند . رجوی از بدو تأسیس سازمان مجاهدین ، طعم سوء استفاده از خون دیگران را چشیده است ، او با خیانت به بنیانگذاران و اعضای مرکزیت سازمان  ،  خود را از اعدام نجات داد و از آن پس نیز به برکت خونهایی که بیهوده و بی هدف ریخت ، توانست تا به امروز زنده بماند . امروز هم به احتمال بسیار قوی او در اشرف گیر افتاده و درمخفیگاههای زیر زمینی اشرف که قبلا ساخته شده بودند مخفی شده است ، او می خواهد با سپر قرار دادن تن و بدن نیروهای بیچاره اش جان بی مقدار خودش را نجات بدهد ، به همین خاطرهم اعلام کرده به هر قیمتی که شده باید از اشرف دفاع کنند . او دو درگیری قبل را نیز به این دلیل ایجاد کرده بود که با قیل و قال و جنجال تبلیغاتی سر جنازه های کشته شدگان ، فریاد وا مظلوما و وا اشرفا سر دهد و با دجالیت و مظلوم نمایی مجامع بین المللی را بفریبد . او در آخرین نشستش گقته است که اگر این دفعه تعداد بیشتری کشته بدهیم توجه سازمان ملل را جلب می کنیم و کلاه آبیها را برای حفاظت خودمان به اشرف می کشانیم !
2- اگر دربهای اشرف باز شود و افراد پایشان به دنیای آزاد برسد اسرار سر به مهر فراوانی را برملا خواهند کرد ، جنایتهایی را که رجوی وفرماندهان فرقه اش انجام دادند فاش خواهند نمود ، همان اسرار و جنایتهایی که فقط  گوشه ای از آنها توسط کسانی که توانستند از آن قلعه خوفناک بگریزند ، افشاء گردیدند . آری رجوی بیم آن دارد که پرده از جنایتهایش برداشته شود ، خیانت ، تجاوز ، شکنجه ، قتل ، خود فروشی سیاسی، وطن فروشی ، کاسه لیسی امپریالیزم دیروز و کعبه آمال امروز و...
3- او خوب می داند که پس از اشرف نوبت اورسورواز است ، وقتی قلعه اشرف فرو بریزد ماهیت فرقه رجوی بیرون خواهد زد و آنوقت است که تحمل قلعه اور حتی برای دولتهای اروپایی حامی فرقه و نیز برای خارجه نشینان فریب خورده اش سخت و یا غیر ممکن خواهد شد . آری نابودی قلعه شیطان درعراق ، نابودی لانه جغد در فرانسه را بدنبال خواهد داشت و این یعنی پایان کار فرقه رجوی .
آنچه مهم است این است که  یک فاجعه انسانی در اشرف درحال شکل گیری است ، فاجعه ای که رجوی طالب و طراح  آن می باشد ، او تلاش میکند با تحریک نیروهای عراقی آتش آنرا برافروزد . توجه همه دوستان و همه کسانی که نگران جان ساکنان اشرف هستند را به این واقعیت مهم جلب می کنم که رجوی دستور جنگ و درگیری  را صادر نموده است ، او به هیچ وجه خواهان حل مسئله اشرف از طریق مسالمت آمیز نمی باشد . پس باید اطلاع رسانی کرد و به هرطریق ممکن مانع بروز جنگ ودرگیری شد ، باید جان آنانی که با رجوی نیستند اما به زور و با ارعاب و دغل و دروغ در اشرف نگه داشته شدند را نجات داد.


۱۳۹۰ آذر ۲۲, سه‌شنبه
کنفرانس اینترنتی مریم سنجابی
( عضو سابق شورای رهبری سازمان مجاهدین خلق )

 http://www.azadupload.com/images/tnnl369k3h7e0kxvsysv.jpg
پنج شنبه 1390/9/24 ساعت 20 به وقت تهران(  GMT - 4:30 PM )
 دانلود مسنجر ها : 

 Paltalk      Beyluxe     Yahoo      L4I      Inspeak

با سلام به همه دوستان عزيز، اينجانب مريم سنجابي به عنوان يکي از جدا شدگان از چنگال فرقه رجوي به زودي با شما در يک کنفرانس اينترنتي گفتگو خواهم کرد ( پنج شنبه 1390/9/24 ساعت 20 به وقت تهران )


۱۳۹۰ آذر ۴, جمعه

مدت 8 سال است که دولت عراق در مجامع مختلف و در تمام موضعگیری های رسمی از سازمان مجاهدین درخواست نموده که خاک عراق را ترک و از این کشور برود...

همانطور که در زمان صدام حسین و بر اساس جنگ بین ایران و عراق سازمان مجاهدین می توانست در کشور عراق حضور یابد و هیچ پایۀ حقوقی و قانونی نداشت، بعد از سقوط دولت صدام و روی کار آمدن دولت جدید، خواستۀ دولت عراق طبق حق حاکمیت ملی اش این بوده و هست که سازمان مجاهدین از کشور عراق خارج شود...

و اما در این 8 سال بیش از هرکسی سران سازمان این اعلام و هشدارها را نادیده گرفته و به انواع و اقسام شیوه های غیرقانونی و خارج از عرف و... متوسل شدند تا همچنان در عراق بمانند.
اینک پس از به کشتن دادن نزدیک به 50 تن از اعضای بیگناه سازمان به دلیل عدم پایبندی به قوانین و مقررات کشور میزبان، و حال که موضوع اخراج آنان جدی شده است، بازهم مریم رجوی از کش دادن این ماجرا و اجرای نقشه های شوم دیگر برای به اصطلاح مقاومت و ماندن نفرات در عراق دست برنمی دارد. چرا و به چه دلیل؟
در این مقالۀ مختصر قصد شرح مفصل تمامی علل و سیری که تاکنون طی شده را ندارم، چرا که به این موضوع تاکنون بارها پرداخته شده است. آنچه شگفتی آفرین و سوال برانگیز است، تلاشهای مریم رجوی می باشد که در طی دو سه سال اخیر مستمراً این را به همگان القا می نماید که گویا نگرانی ایشان صرفاً برای اشرف و اشرفیان می باشد.... برای روشن شدن این موضوع می خواهم به افشای علت اصلی این همه اصرار و تبع آن به کشتن دادن  اعضای دربند اشرف بپردازم.

بدین سبب، در همین جا خطاب به مریم رجوی و مسئولین حقیر مدار نخست تشکیلات فرقه اعلام می کنم اینقدر فریبکارانه سنگ حفاظت از اعضای اشرف را به سینه نزنید، زیرا در 6 مرداد 88 و 19 فروردین 90 میزان غمخواری، دل نگرانی و علت سوز و آه شما برای اشرفیان، برهمگان آشکار گشت.

همان زمان که  در 6 مرداد به همه ما دستور دادید:
«در خیابان 100 و در جلوی مقر 49 به صف شویم و گفتید که بایستی عراقی ها از روی جسد تک تک شما بگذرند تا به مقر 49 و فرماندهی برسند».
و پس از آن در همۀ طرح و مانورها اعلام می کردید:
«بایستی چهار طرف مقر 49 تمام نفرات دیوار گوشتی ایجاد  کنید و عراقی ها بایستی از روی جسد تک تک نفرات عبور کنند تا به فرماندهی برسند».
همان زمان که در 19 فرودین 90 اینقدر نگران حفاظت نفرات بودید که به همه  دستور می دادید:
«جلوی تانک ها و نفربرها بروند و بخوابند و آنها را جلوی گلوله می فرستادید و می گفتید گلوله ها مشقی یا پلاستیکی است بروید»، در حالیکه فرماندهان، خودشان را در پشت خاکریزها قایم کرده و یا عقب نشینی می کردند.
خانم رجوی! مگر بارها اعلام نکردی که: «اگر فقط مسعود باقی و زنده بماند کافی است»؟
و مسعود رجوی مگر بارها در جلسات عمومی اعلام نکرد که «اگر 1000  نفر هم کشته شوند باکی نیست و مهم نیست»؟
و مگر در همین نشست های ماه رمضان اخیر، مسعود رجوی باز بر طبل خونریزی و کشتار نکوبید و نگفت که: «قبول کمیساریای عالی پناهندگان بهانه برای خرید زمان است». و مگر شعار: «می کشم، می کشم» سر نداد؟
و مگر دستور این نیست که تا آخرین نفر در اشرف بمانند و مقاومت کنند؟
آیا این حفاظت از جان  ساکنان اشرف است ؟
 آیا برگرداندن مجروحان از بیمارستان بعقوبه و بازی سیاسی با آنان حفاظت از ساکنان اشرف است؟
نگه داشتن مجروحان و بیماران در اشرف و مانع شدن از رفتن آنان به بیمارستان تحت مسئولیت عراقی ها... آیا عین حفاظت و دل نگرانی های شماست؟
بارها و بارها منع کردن بیماران برای رفتن بر سر قرار به بهانه های واهی و اینکه نگذاشتند مترجم هم برود، آیا این دلسوزی های زیاد شما برای بیماران خطرناک است؟ و آیا آن مرز سرخ های نرفتن به بیمارستان عراقی که به قیمت لاعلاج شدن بیماران سرطانی و انواع بیماری ها ختم می شد، بیانگر عمق دل نگرانی شما می باشد؟
خانم رجوی!
در حالیکه خودت در بهترین شرایط در کنار رودخانه اورسوراواز زندگی می کنی، عکس قربانیان را در رودخانه می اندازی و برای زنان بیچاره در اشرف پیام می دهی که: «صورت های خاک آلود  و سنگ خورده شما زیباست!»... این همان دل نگرانی از وضعیت آنان است؟
هر روز و هر شب، در تایید راه حل سوم و دمکراتیک!!! تو، مسعود رجوی پیام جنگ مسلحانه را تکرار می کند و رویای سرنگونی دولت عراق و فتح سیاسی عراق و بازپس گیری سلاح ها و همراهی در  جنگ احتمالی امریکا بر علیه ایران را بشارت می دهد....!!!
پس نیازی نیست اینقدر شعار اشرف، اشرف و اظهار نگرانی برای اعضای اشرف را تکرار کنی... چون ما می دانیم مشکل تو چیست... همانطور که خودت گفتی نگرانی اصلی تو از یک تا هزار برای مسعود رجوی باقیمانده در مخفیگاه اشرف است.
همانطور که در سال 1382 حدود 200 نفر را به خارج فرستادید و همانطور که در طی این سالها نفراتی که لازم داشتید را می توانستید به کشورهای خارجی و یا بالعکس به اشرف بفرستید، پس فرستادن یکسری نفرات اشرف به خارج کاری مشکل نبود، و همگان می دانند که به جای هزینه های چند ده میلیون دلاری خرید و اجیر کردن مقامات سابق امریکائی و اروپایی برای سخنرانی های چند دقیقه ای، شما می توانستید با کمی هزینه و تلاش برای تمامی نفرات در اشرف پاسپورت و ویزا تهیه کند تا امروز در چنین بحران و تنگنایی نباشند... اما شما چنین نکردید و به جای آن تلاش کردید اشرف را حفظ کنید.
آنچه اینقدر تو را به تلاطم انداخته شخص مسعود است که با توهمات «قذافی گونۀ» خودش با یکسری محدودیت ها در اشرف گیر کرده است...
به شهادت دیدار حضوری که با وی داشته ایم... رجوی سال 1384 اولین حضور فیزیکی خودش را در نشست شورای رهبری در اشرف اعلام کرد و در طی چند ماه چندین جلسۀ حضوری با شورای رهبری برگزار نمود... تا اینکه بعد از فرار شجاعانه یکی از خواهران شورای رهبری، یک الی دو سال این جلسات تعطیل شد و سپس مجدداً در سال های 1386 تا 1387 باز هم جلسات حضوری با شورای رهبری را شروع  کرد که در یکسری از این جلسات شخصاً حضور داشتم و مجدداً بعلت پیوستن یکی دیگر از خانم های شورای رهبری و مصاحبه با نیروهایی از دولت عراق در سال 1387، این جلسات برای مدتی دیگر تعطیل شد. ولی تا سال 1388 جلسات  شورای رهبری  با وی که بصورت تلفنی صحبت می کرد ادامه داشت  و در همین جلسات براحتی از محل وی که در همان اشرف بود نیز صحبت می شد.
و پس از آن نیز تا اواخر 1389 که من در اشرف بودم همواره اعضای حفاظت و کادر دفتر شخصی و مرکزی وی و همچنین خانم گیتی گیوه چینیان زاده (مسئول حفاظت مسعود در اشرف) حضور داشتند. و خانم گیتی گیوه چینیان زاده در جلسات خصوصی شورای رهبری از حضور مسعود رجوی در اشرف صحبت کرده و سلام و پیام های او را می رساند...
ضمن اینکه همواره تنها و برترین سفارش به ما (اعضای شورای رهبری)، در رابطه با حفاظت اطلاعات و حفظ وی در اشرف بود که گفته می شد این بزرگترین مسئولیت شورای رهبری است و سر این موضوع که ما در رابطه با حفاظت از مسعود تلاش جدی نمی کنیم!، همیشه تحقیر شده و زیر ضرب می رفتیم.
خانم عضدانلو!
 بهتر است به جای این همه نگرانی های کاذب که مستمر در کنفرانس های بروکسل و... مطرح می کنید، شجاعتی هم از خود نشان داده (و مثل همیشه که از مسعود دفاع می کردید)، بگوید مهمترین نگرانی ام «مسعود رجوی» است و حاضر هستم 3400 نفر را یکشبه قربانی وی کنم تا او جان سالم بدر ببرد... چرا که خود شما همیشه به ما می گفتید: «فاصله شما با مسعود سال های نوری است و اگر فقط او زنده بماند برای سازمان کافی است و می تواند سازمان دیگری را در هر کجا تشکیل بدهد!»...
خانم عضدانلو، این چه حفاظت از ساکنان اشرف است که همواره پیام می دهید بایستید و مقاومت کنید و اشرف (بخوانید مسعود) را حفظ کنید... و حتی حاضر نیستید پروسۀ مصاحبه های خصوصی و انفرادی اعضای فرقۀ خود را که شرط پناهندگی کمیساریای عالی پناهندگان اعلام شده را پذیرفته و اجرا نمایید؟

سوء استفاده ابزاری از مفاهیم والای انسانی همواره از شیوه های کثیفی بوده که فرقۀ رجوی بدان روی می آورده  تا با بزک کردن چهره کریه خود و فریب مردم به اهداف پلید خود برسد. یکی از مفاهیمی که این فرقه خصوصاً مریم رجوی طی سالیان گذشته از آن بعنوان حربه ای برای تحمیق اعضاء و فریب سایرین بهره برده، مفهوم  «رهائی زن» می باشد.
به جرأت می توان گفت حداقل از سی سال گذشته تا کنون رجوی با اشراف و آگاهی از اهمیت فزایندۀ نقش و جایگاه زنان در حیطه اجتماعی و سیاسی ایران و جهان، همواره در صدد سودجوئی از زنان در جهت تثبیت جایگاه خود در رأس هرم تشکیلات فرقه، بعنوان رهبر بلامنازع و مادام العمر بوده است. در این راستا او تلاش نموده تا در سرفصلها و شرایط سیاسی-اجتماعی مختلف، به انحاء گوناگون از این حربۀ برنده و در عین حال ظریف و حساس  برای پیشبرد اهدافش استفاده نماید. از یک طرف برای اهداف درونی و تشکیلاتی فرقه، با میدان دادن به زنان بعنوان فرماندهانی بیرحم و بی عاطفه، ضوابط و مقررات تشکیلاتی فرقه را مو به مو بمرحله اجراء گذاشته و زنجیرهای اسارت اعضاء را محکمتر نموده است و از طرف دیگر با نمایش زنانِ رنگ و لعاب زده و ویترینی در خارج از تشکیلات (خصوصاً در مجامع بین المللی) چهره ای جذاب و فریبنده از فرقۀ خود (بعنوان یک سازمان انقلابی منطبق بر استانداردهای فعلی غرب) ارائه داده است.
و اما، سالهاست مهر سکوت بر لبان زنان در اسارت فرقه زده شده، و سالهاست خواهران من چونان بردگان اسیر در دستان رجوی ها و تشکیلات مخوف آنها روزهای سیاهی را طی می کنند، و سالیان است که اشک ها و لبخندها و درد و شادی آنها بهم آمیخته؛ و از دنیای آزاد بیرون جدا و دست و پا بسته اسیر نقشه های تشکیلات و هر آنچه که رجوی ها برای آنان رقم می زنند هستند.
گاه زنان شجاعی چون «مهری موسوی» و «مینو فتحعلی» بر این ستم نکبت بار شوریدند، که با قساوت تمام سر به نیست شدند، و گاه زنانی از فرط درد و ناراحتی تاب تحمل نداشته و چون «نسرین رستمی» و «زهرا فیض بخش» و «فائزه اکبریان» برای خلاصی از این همه فشار و نکبت به اجبار دست به خودکشی زده و خود را قربانی کردند... ولی نگاه و راه قهرمانانه آنان، که در آن روزهای سیاه بر هر چه فرقه  وفرقه گرایی شوریدند از یاد و خاطره های ما نخواهد رفت.
و آنها رفتند تا راهی برای من و بتول و زهرا و سایر خواهرانم باز کنند. هر چند اندک توانستیم از آن دام مخوف رها شویم ولی مطمئنم و دور نیست روزی که دیوار این ظلم فرو ریزد، و نام مریم و مسعود رجوی با ننگ و نفرت در تاریخ ایران ثبت شود، و تا اینکه دیگر روزی در میهنم زنان و دخترکان بی پناه اینچنین اسیر خودکامگی ها و اسیر فرقه های سیاهی و وحشت نشوند.
... و این سکوت و این ظلم پایدار نخواهد ماند و آن روی نقاب رنگین و پرنقش و نگار مریم رجوی که بر همین ترفند و نقشه مسیر سوار است نمایان خواهد شد.
در سال های 1368 و 1369، و بدنبال اعلام انقلاب ایدئولوژیک درونی، یکی از بحث های جذابی که مطرح شد، بحث رهایی زنان و رسیدن آنان به حقوق برابر با مردان بود، و در نشستها نیز بسیار تشریح و تئوریزه می شد که بخاطر ستم مضاعفی که به زنان شده از این پس در تشکیلات بطور ویژه و با تبعیض مثبت با زنان برخورد خواهد گردید. بعنوان نمونه در همان سال های اول، مسیر سازمان به سوی مسئول و فرمانده کردن زنان سمت گرفت تا جایی که تمامی فرماندهان و مسئولین را زنان تشکیل می دادند و در تمامی قسمت ها هیچ خانمی تحت مسئولیت هیچ مردی قرار نمی گرفت... و اینچنین رفرم هایی در درون سازمان شکل گرفت، و چهره ای زیبا در انظار عمومی از تشکیلات می ساخت.
اما حقیقت چه بود؟
از همان اوایل سال های 1368 که در تشکیلات حضور داشتم، نظاره گر این معادلات بعضاً پیچیده بودم تا جائیکه حتی برای خود زنان در همان اوایل نیز این موضوعات قابل فهم نبود... و فشار ها و تبعیض ها و محدودیت ها از همان زمان آغاز گشت.
کمی به عقب که برگردیم در فاصله سال های 1362 تا 1367 که امکان تشکیل خانواده و ازدواج دچار محدودیت و ممنوعیت نشده بود، زنان تنها به مثابۀ بردگانی بودند که همسران آنها را نیز تشکیلات انتخاب می کرد و کسی حق اعتراض به این موضوع را نداشت و بایستی تن به خواستۀ تشکیلات داده و هر آنکس را که برای او انتخاب می کردند می پذیرفت!. در این انتخاب، نه علاقه و نه انتخاب دو طرفه و نه هیچ قانون دیگری بر آن حاکم نبود و دختران نگونبخت به مانند قرون وسطی و نمی دانم شاید اعصار قدیم تر مجبور بودند به خواستۀ تشکیلات تن داده و  در این سازمان مترقی! چون کنیزی قربانی بیگناه این تصمیم های ظالمانه و جنایتکارانۀ سازمان شوند.

پس از آن نیز چنانچه زنان در جنگ ها همسران شان را از دست می دادند، حق نداشتند به همسران خود فکر کنند و یا حتی سوگواری برای همسران خود داشته باشند و مجدداً اجبارانه بایستی ازدواج کرده و بیرحمانه آنان را مجبور می کردند به همسری فرد دیگری  تن دهند. علاوه بر این، محدودیتها و محذوریتهای دیگری بر زنان حاکم بود که به صورت محوری به آنها اشاره می کنم:

--در آن سالیان فرزند داشتن زوج ها ممنوع بود و هیچ زنی حق مادر شدن و باردار شدن نداشت...

--بعد از اعلان رسمی انقلاب باصطلاح ایدئولوژیک، تمامی زنان را در مقابل مردان و از جمله همسرانشان قرار داده و از آنها می خواستند به همسران خود ناسزا گفته و به آنها ابراز نفرت کنند و دیگر هرگز به آنها فکر نکنند و آنها را «ملعون» بخوانند... در این بین اگر عشق و عاطفه ای در نفرات  نیز وجود داشت... بشدت با آنها برخورد شده و آنان را به پایین ترین مدارج تشکیلاتی می کشاندند (زنان و مردان می بایست علاوه برکینه و نفرتی که از هم در دل می پروراندند، در مقابل رجوی را  دوست داشته و خود را متعلق به  رهبری بدانند...) و به زبان دیگر، به زنان بدبخت گفته می شد: «بعد از همسرانتان می بایست رهبری جای آن را برای شما بگیرد».

--هیچ زن و مردی در تشکیلات حق تشکیل زندگی جدید و یا فکر به زندگی گذشته نداشتند و تمام علاقه ها بین زن و مرد را از بین برده و هر روز حصارهای جدیدی را شکل می دادند. «و هر نوع علاقه و احساس و عاطفه و عشقی ممنوع بود».

--در سالهای 1369 تا 1370 به بهانه جنگ خیلج فارس (ولی در ادامه یک نقشه پنهان گفته می شد قرارگاه های مرزی دیگر جای زندگی نیست) فرزندان کوچک و بزرگ از نوزاد دو هفته ای تا نوجوانان 13 الی 14 ساله را از مادران جدا کرده و آنها را به کشورهای خارجی فرستادند، به نحوی که بسیاری از مادران از سرنوشت فرزندانشان اطلاعی نداشتند و برای سالیان آنها را گم کرده و دیگر امکان تماس با آنها را نیز پیدا نکردند...

--فکر کردن به فرزند، پیگیری سرنوشت فرزند، دوست داشتن فرزند، و هر نوع رابطه یا وابستگی به فرزند جرمی بود که تشکیلات از آن درنمی گذشت. بگذریم که چه بلایا بر سر این کودکان و نوجوانان جدا شده از خانواده و  جدا شده از مهر و عاطفه مادر... آمد که شرح دردناک دیگری است. خیلی از این کودکان بطور کلی از خانواده هایشان قطع و گم شدند، برخی با اسم و پاسپورت جعلی به کشورهای دیگر اعزام شدند و امکان پیدا کردن و ردیابی آنها برای مادران بیچاره غیرممکن گردیده بود، تعدادی دیگر پس از سالیان که مادران با هزار امید ردی پیدا کرده و تماسی می گرفتند دیگر هیچ احساس آشنایی با مادر و پدر و خانواده خود نداشته و آنها را پس می زدند و تعداد بسیاری دیگر که در فرهنگ غرب محو شدند...  و این بخشی از سرنوشت غم انگیز مادران و کودکان درون تشکیلات بود.
--پس از سالیان که تعدادی از مادران اجازه تماس پیدا کرده بودند، اگر کمی پیگیری و اصرار بیشتر برای تماس و وصل می کردند، با دهها مارک زندگی طلبی و انواع تحقیرها مواجه می شدند و فقط سالی یکبار اجازه تماس داشتند. رجوی علناً به مادران می گفت: «برای خودتان ببُرید که بچه های شما در خارج بدکاره و معتاد شده اند و به شما هیچ ربطی ندارد!».
--پس از داستان خانواده و فرزند، نوبت فشارهای کاری و شغل های زنان بود. بی تعارف پس از انقلاب مریم، و جار و جنجال پیشبرد این خط، زنان و دختران ابزاری بیش در دستان تشکیلات برای حل و فصل مشکلات و نقشه های تشکیلات نبودند. به فاصله کمی، تمامی بخشهای مردان و زنان از هم جدا شده و یگان های جداگانه ای برای زنان تشکیل داده شد که تمام کادرهای آن زنان بودند. و انواع کارهای سخت از جمله تعمیرات خودروهای مختلف سنگین و نیمه سنگین را خودشان بایستی انجام می دادند... و هر کاری هم که بلد نبودند بایستی از آن تا مدتها محروم می شدند.
--ارتباط زنان و مردان به مرور قطع شد و تمامی محل های مشترک نیز بسته و از هم جدا گردید. برای نمونه: «محل های آموزش»، «کتابخانه»، «پمپ بنزین»، «درمانگاه»، «خودروها»، «سالن های غذاخوری»، «پارک» و... همه و همه یکی پس از دیگری از هم جدا شد و در این سالیان آخر در هر قسمتی چندین کنترلر برای این موضوعات بود که زنان و مردان در جایی با هم برخوردی نداشته باشند... (برای برخورد با زنانی که این ضوابط ارتجاعی و قرون وسطائی را کمی رعایت نمی کردند، از هیچ توهین و فرافکنی فروگذار نمی شد و مسعود رجوی علنا در نشست واژۀ «بی ناموس» را برای آنان بکار می برد. در واقع جداسازی کامل جنسیتی که در سازمان مجاهدین و در اشرف اعمال شده و می شود ، حتی در رژیم جمهوری اسلامی هم یک نمونه ندارد.
--در شکل دهی مسئولیت ها و سازماندهی زنان هیچ قانونی جز مجیزگویی و تسلیم مطلق در برابر مسئولین بالاتر حاکم نبود، طوری که در اوایل واقعاً همه از شکل گیری جدید سازماندهی ها و رده بندی ها و سلسله مراتب تشکیلاتی گیج و گنگ بودند تا اینکه پس از مدت ها و تحت فشار سوالات و ابهامات  رسماً در همه جا گفته شد: «کار و مسئولیت و توانمندی و صلاحیت اجرایی و حتی دانش و تحصیل شما هیچ ملاک و ارزشی بر برتری و  رده بندی نیست»...
حتی ملاک های انسانی از قبیل صلاحیت اخلاقی و مناسبات انسانی... هیچکدام ملاک نبود. در اوایل آشفتگی های زیادی وجود داشت ولی کم کم تنها ملاک برتری و بالاتر قرار گرفتن زنان فقط اطاعت بیشتر کورکورانه و مطلق نگری از بالا بود. مریم رجوی همواره می گفت: شاخص صلاحیت در بین زنان، «سرسپاری مطلق» به مسعود رجوی و «محرمیت کامل» با اوست.
هرچه زنان بی دست و پا تر و کم سوادتر بودند (و بیشتر در مقابل تمامی خطاها و استبداد تشکیلات سکوت کرده و خط مورد نظر رجوی را پیش می بردند و به مانند ابزاری در دستان تشکیلات بودند) در رده های بالاتر قرار می گرفتند!، و این تنها قانون حاکم بر تشکیلات زنان بود... همچنانکه هر چه بیشتر فحش می دادند و می توانستد با مردان دعوا کنند جایگاه بهتری پیدا می کردند و هر کس اعتراضی می کرد یا متوجه موضوعاتی می شد بلافاصله از سازمان کار خود برکنار و به قسمت های دفتری و ستادی منتقل می شد و تشکیلات رجوی تحمل هیچ اعتراض و زیر سوال رفتن بخصوص از طرف زنان را نداشت.
 از آنجا که ابزاری به اسم «زن» و بستن راه اعتراض مردان کارگر افتاده بود و از آنجا که مردان مجاهد نیز با اعتقاد به نفی استثمار جنسی و همچنین پیشینۀ تاریخی و اعتقادی و انسانی خود با علاقه و انگیزۀ بالا با بحث «رهایی زنان» برخورد می کردند و خواهان تحقق آن بودند و به این امر با وجود عمق سختی هایش تن می دادند، پدیده ای به اسم شورای رهبری نیز برای هر چه دور کردن مردان از مدار رهبری سازمان کم کم شکل گرفت تا با این پدیده (هرچقدر امکانش باشد) از یک سو ذهن و اندیشه مردان را بست و اعتراضاتشان را خاموش کرد و از سوی دیگر زنان را هر چه بیشتر در اطاعت محض و بی چون و چرا فرو برد و مهمترین هدف و خواسته رجوی یعنی مطلق شدن ولایت اش را شکل داد... لذا شورای رهبری از منظر مسعود و مریم رجوی حکم و یا رده ای بود که به هر زنی ابلاغ می شد پس از آن می بایست به مانند رباتی در تشکیلات باشد و دیگر حق حیات و فکر و اندیشه و شیوه پیشبرد کار و حتی صحبت کردن نداشت و همه چیزش را بایستی تشکیلات کنترل می کرد و هیچ گونه اراده ای از خود نمی توانست داشته باشد.

شأن شورای رهبری را می توان در محورهای زیر شرح داد:

--شورای رهبری یعنی کسی که نه تنها امکان جدایی از سازمان و تشکیلات را نداشت و رسماً با حکم مرگ روبرو بود، بلکه در درون تشکیلات نیز حق هیچ گونه اعتراض و اظهار نظر و حتی شیوه کار و زندگی و... برایش متصورنبود.(*)
--به زنان گفته می شد حال که شورای رهبری شدید بایستی به مثابه مهره ای در دستان تشکیلات باشید که براحتی و هر لحظه که مسئولین شما اراده کنند بتوانند شما را جابجا نمایند و در هر سازماندهی و کاری قراردهند.
--شورای رهبری یعنی یک مرده متحرک و در بهترین حالت یک ربات بود و در انبوه جلسات تکراری و طاقت فرسا در تمام این سالیان تمام سعی رجوی ها براین بود که هر چه بیشتر زنان را در این حصار فرو برند که از وقتی شورای رهبری شدند بیش از پیش جسم و جان و مال و زندگی و نفس آنها متعلق به رهبری باشد و هیچگونه هویتی از خود ندارند و همه در حیطه و حصار این رهبری هستند... و این ایده و ایدئولوژی بود که بعدها به اندیشۀ تمام زنان موجود در سازمان گسترش داده شد... و دارای سرنوشتی شوم چون کنیزان و بردگان تاریخ شدند که روزی شاید همه زنان و دختران این میهن بر قربانی شدن و غم آنان اشک بریزند...
زنان شجاع و فداکاری که برای تحقق آزادی و برابری همۀ سختی ها و رنجها را به جان خریده بودند به این گونه به خیانت بارترین شیوه مورد سوء استفادۀ ابزاری رجوی ها و فرقۀ ایشان تبدیل شدند و استعدادها و انرژیهای آنان پرپر و ضایع گشت.
درحالیکه کار شورای رهبری هیچ ارزشی در سازمان نداشت و همواره این لایه بصورت فرمالیستی فقط در قسمت های ستادی و فرماندهی بودند (و در 12 ماه از هر سال بیش از 10 ماه آن در جلسات  نشست و یا برکناری از کار و تحت برخورد بودند و آشکارا گفته می شد نیازی به کار شما نداریم و کارتان توی سرتان بخورد)... در جلسات عمومی از آنها برای چماق کردن بر سر مردان تعریف و تمجید می شد.
همچنین در مناسبات جاری نیز سال به سال حلقه بر زنان تنگ تر شده و مدام ضوابطِ دگمی برای آنان در نظر گرفته می شد که به موارد اندکی از آن اشاره می کنم:
--از بدو ورود آمریکایی ها  به کمپ اشرف و همزمان با بیشتر کردن محدودیتها، تردد زنان در اشرف دونفره شده  و هیچکس حق نداشت تک نفره پایش را از مقری که در آن بود بیرون بگذارد.
--در تمامی نشستها و یا صحبت های کاری و اجرائی که زنان با مردان داشتند، می بایست با نفر سوم همراه شده و اجازه تکی صحبت کردن با مردان را نداشتند.
--زن ها اجازه نداشتند سوار و برماشین هایی که متعلق به مردان بود بشوند و یا هنگامی که خودشان در حال رانندگی بودند مجاز به سوار کردن مردها نبودند و بدلیل اینکه اکثر مردان در اشرف نیز از داشتن خودرو محروم بودند، بارها اتفاق می افتاد که مردان در گرمای تابستان و سرمای زمستان بدون خودرو در حرکت بودند ولی زنان مجاز به سوار کردن آنان نبودند و از کنار آنها رد می شدند (و برعکس آن نیز صادق بود). به این صورت رجوی هر چه می توانست بذر بیرحمی را در دل زنان و مردان می کاشت تا از این کارها و رفتارها دچار دلسردی و دلخوری از همدیگر شوند.
--به زنان  آموزش داده می شد که بایستی در برابر مردان هر چقدر می توانند خشن باشند و گفته می شد: «کسی از شما کار نخواسته و بایستی به مانند چوبی بر سر آنان باشید و شما زنان چادر به کمر باشید هر چقدر می توانید بایستی با مردان جنگ کنید. جنگ و جنگ و جنگ و فحش بدهید...». در همین راستا بکار بردن الفاظ و واژه های لمپنی که گاه در جامعه هم ناپسند و غیرمعمول است توسط برخی زنان سطح بالای شورای رهبری خطاب به مردان بکار گرفته می شد.
--هیچ زنی حق دلسوزی برای مردان را نداشت و حتی اسم بردن از آنان گناهی نابخشودنی محسوب می شد.
--زنان در اشرف اجازه نداشتند حتی کفشی که بیش از دوسانت پاشنه داشته باشد بپوشند.
--زنان اجازه نداشتند از جوراب های رنگی غیر از مشکی و رنگ های تیره استفاده کنند.
--برای زنان استفاده از لوازم آرایشی، و حتی کرم ضد آفتاب ممنوع بود. عینکهای آفتابی و هر نوع امکانات دیگر غیرنظامی ممنوع بود.
--برای زنان هر لباسی جز لباسهای فرم نظامی ممنوع بود درحالیکه مریم رجوی در هر کجا با انواع و اقسام آرایش و لباس های گرانقیمت و میلیونی ظاهر می شد و همینطور مژگان پارسایی و زنان مدار یک شورای رهبری با آرایش و لباسهای رنگین برای ملاقات با نظامیان آمریکایی می رفت.
--هر از گاهی مریم رجوی برای زنان پیام می فرستاد که دست ها و صورت های آفتاب سوختۀ شما را دوست دارم درحالیکه خودش هیچگاه رنگ آفتاب و گرما را به چشم نمی بیند.
--این اواخر مریم رجوی پیام داد که «صورت های خونین شما قشنگ است» (**). در حالی که خودش حتی یک هفته بازداشت در زندان پاریس (که مسعود رجوی می گفت مانند هتل می ماند) را نتوانست تحمل کند و دهها نفر را برای خودسوزی در خیابانهای اروپا فرستاد و به نابودی کشانید.
--در چند سال اخیر شیوۀ رذیلانه دیگری در فرقۀ رجوی رایج شده بود که طی آن زنانی که دچار بیماری های زنانه شده بودند، (بدون درمان و مداوا) بلافاصله مورد عمل جراحی قرار گرفته و با خارج کردن «رحم» و... آنان را عقیم و مقطوع النسل کامل می کردند و پس از این عمل شنیع، مسعود رجوی برای آنان پیام تبریک می فرستاد...!!!
اینها نمونه هایی از محدودیتها و محذوریتهای زنان مجاهد بود که می توان از دهها مورد دیگر سخن گفت ولی از حوصله این مقاله خارج است.
براستی مگر آرزوی های زنان و دختران  چیست؟ آیا جز اینکه خودشان تصمیم بگیرند چه لباسی که بپوشند و انتخاب کنند، به حساب بیاید، تحقیر نشوند، درجه دوم نباشند، در انتخاب همسر آزاد باشند، حق داشتن و نگهداری فرزند داشته باشند و... و آرزوهای برتر و اجتماعی شان این است که توی جامعه حقوق برابر و یکسان با مردان حاکم باشد و دیگر از تحقیر و نفرت و اهانت خبری نباشد...؟
اما این زنان آزاد و رها شده! توسط مریم رجوی و این زنان به حقوق انسانی خود رسیده در «دمکراتیک ترین ارتش جهان»:
--حق نداشتند با هیچ مردی (با توجه به اینکه در مناسبات مجاهدین همه همدیگر را برادر و خواهر می دانستند و آن مردان در واقع برادر خودشان در مناسبات محسوب می شدند) صحبت و یا حتی سلام کنند!
--اجازه نداشتند از رنگ دلخواه خود استفاده کنند.
--اجازه نداشتند به موسیقی مورد علاقه شان گوش بدهند!
--اجازه هیچ اظهار نظری نداشتند. (در نشست های شورای رهبری که مسعود رجوی برگزار می کرد زنان را به درختان تشبیه می کرد و می گفت من با درختان صحبت کنم بهتر از شما هستند!... و هر کس اظهار نظری می کرد خطاب به وی می گفت نمره ات صفر چهارگوش است... و در تشبیه دیگر به این زنان رها می گفت شما مغزتان اندازۀ گنجشک است...)
بدین گونه انواع تحقیرها و توهین ها نثار زنان می شد و بارها و بارها در این سالیان شاهد کتک خوردن ها، تحقیرها، دردها و زخم های آنان بودم که سخن طولانیست... سالهای پر از رنج و عذاب همراه با جلسات طولانی فحش و کتک و تحقیر و بایکوت... یکبار در یک نشست مسعود رجوی با حالتی عصبی خطاب به مریم عضدانلو گفت: «بخاطر تو هفتصد شورای رهبری که سهل است هفتصد هزار تا هم حاضر بودم به رگبار ببندم!!!...»
آری، شورای رهبری و زنان شهر! اشرف به اوج رهایی رسیده بودند!!! و مریم رجوی سمبل رهایی آنان بود!.


پانویس:

*مهوش سپهری در جلسات رسمی شورای رهبری رسما اعلام کرد: «هر شورای رهبری بخواهد از سازمان بیرون رود سر او را کنار باغچه گذاشته و می بریم». وهمچنین رسما ابلاغ شده بود: «هیچ شورای رهبری حق خروج از سازمان را ندارد و اگر نخواهد شورای رهبری بماند بایستی با قرص سیانور خودش را بکشد، و یا ما او را می کشیم».
چند نمونه داشتیم که در آن زنان ضوابط تشکیلات را زیر پا گذاشته بودند، و مهوش سپهری رسماً در جلسات مختلف گفت: «حکم آنان مرگ بوده و ریختن خون آنها حلال است»...
**در سال 1389 در اعتراضات و سنگ پرانی که بین عشایر عراقی و اعضای اشرف انجام گرفت، آگاهانه به زنان گفته شده بود بروید در صف جلو بایستید و تکان نخورید و سنگ بخورید. پس از مجروح شدن عمدی و حساب شدۀ تعدادی از زنان، مریم رجوی با خوشحالی پیام داد که چقدر صورت های خاک آلود و خونین شما زیباست!!!
در این ماجرا، زنان به همراه خود کلاهخود و سپر برای دفاع و مقابله با سنگ اندازی برده بودند، اما به آنها ابلاغ شده بود: «تنها با فرمان اجازه بکارگیری کلاهخود و سپر را دارند». اما علیرغم سنگ باران، هیچگاه این فرمان صادر نشد تا تعداد هر چه بیشتری مجروح و خون آلوده شوند و برای تعزیه خوانی تبلیغی رجوی خوراک آماده گردد.
یقین دارم روزی فرا خواهد رسید که زنان آزاد شده از قید و بند و استثمار سازمان، مسعود و مریم رجوی را در دادگاهی علنی مورد دادخواهی و حسابرسی قرار خواهند داد و بساط دروغ و انقیاد و استثمار آنان را برخواهند چید. آن روز بی شک دیر نیست...