آقای رجوی یک زندانبان نمیتواند منادی آزادی باشد

آقای رجوی یک زندانبان نمیتواند منادی آزادی باشد
مریم سنجابی در ویکی پدیا :: ایمیل : marysanjabi@yahoo.com

صفحه مریم سنجابی در فیس بوک

پست های پرطرفدار

درباره من

وبلاگ شخصی مریم سنجابی. با پشتیبانی Blogger.
۱۳۹۰ آبان ۱۳, جمعه

در سا ل66 تا 70 که خانواده ها در اشرف بودند  حدود 820 نفرکودک و نوجوان در مدارسی که توسط سازمان در کرکوک و بغداد برپا شده بود نگهداری میشدند . سال 70  همزمان با شروع جنگ امریکا با عراق  تصمیم گرفته شد تمامی  این کودکان و نوجوانان ، با صرف هزینه ای سنگین (حدود15 میلیون دلار)  از خانواده هایشان جدا شده  و به خارج از عراق منتقل شوند این کار در ابتدا ظاهراً برای  مصون ماندن و محافظت از کودکان در برابر بمبارآنها و شرایط جنگی بود، اما بعدها که  دیگر به عراق بازگردانده نشدند مشخص شد بخشی  از طرح انقلاب! رجوی بود که براساس آن باید  کودکان مظلوم  برای همیشه از کانون گرم خانواده و والدین جدا شده و بدون سرپناه و پشتوانه بدست سرنوشتی سیاه رها می شدند .
هنگام فرستادن این کودکان مظلوم صحنه های بسیار تکان دهنده ای رخ دادکه نشاندهنده اوج قساوت قلب و بیرحمی سران سازمان کثیف رجوی بود .بعنوان نمونه مادری بود که فرزند15 روزه اش را در یک کارتون گذاشت و اسم کودک  را برروی کاغذی نوشته و در لباسش گذاشته بود زیرا نمیدانست که فرزند دلبندش به کجا و بدست چه کسی سپرده میشودو چه سرنوشتی در انتظار اوست. مادرانی دیگر اشک ریزان کودکان شیرخوار چند ماهه  خود را ( که هنوز پدر و مادرشان را نمیشناختند) به دست تقدیر سپردند. سایر کودکان و نوجوانان نیز در گروه های سنی از دو سه سال  تا 10 - 13 ساله را سوار بر ماشین کرده و فرستادند تا تقدیر با آنان چه کند .
در آن زمان یک گروه از همین نوجوانان 14الی 16ساله نیز بودند که بیرحمانه دراشرف  نگه داشته و بعنوان کادر به یگان های ارتش وارد کردند که بسیاری از آنان در همان سال های اول دچار مشکلات روحی ،جسمی و روانی زیادی شدند وبخشی نیزتوانستند موفق به خروج از تشکیلات جهنمی شوند.
حدود یکسال بعد هم تعداد زیادی را  درحالیکه همه نوجوان و زیر 18 سال بودند و قرار بود از اردن به اروپا منتقل شوندبه کشورهای خارجی اعزام نکردند  واز همان اردن به عراق بازگرداندند .
  اما سرنوشت مابقی کودکان پس از انتقال به خارج ازکشور چه شد؟
 بر اساس  طرح انقلاب! رجوی قراربود  در صورتیکه اعضا هر تعداد که فامیل و آشنا در خارج ازکشور دارند فرزندان  را به دست آنها بسپارند و هرتعداد از این کودکان را که خانواده های هوادار  قبول کنند به آنها سپرده شوند و نهایتاً اگر تعدادی باقی ماندند خود سازمان مسئولیت نگه داری آنهارا بعهده بگیرد.
در این کار ظالمانه بدون اینکه تحقیقی صوت بگیرد( که آیا خانواده هایی که این فرزندان بیچاره را قبول میکنند در چه وضعیتی هستند وآیا اساساً این خانواده ها صلاحیت اینکار را دارند یا نه؟)  این کودکان بی پناه را همچون بچه های سرراهی در بین خانواده های داوطلب پخش کردند که تبعات بسیار زیادی(ازجمله گم شدن، ربودن ، قطع ارتباط دائم با پدر و مادر ، رشد در  فرهنگ  وخانواده های نامناسب) وجود داشت  ازجمله این مشکلات این بود که پس از گذشت مدتی خیلی از خانواده ها پشیمان شده و این کودکان را برگرداندند و در شرایطی که خیلی از آنها در سنین حساسی بودند مجدداً آنها را بی سرپرست و بی محبت و عاطفه خانواده رها کرده و تحویل میدادند.  تعدادی دیگر که فامیل یا بستگانشان  آنها را قبول کرده بودند برای همیشه از پدر ومادرشان جدا شده و به خیلی از آنها هیچگاه گفته نشد که پدر ومادری دارند . به این ترتیب مادر و پدرشان را گم میکردند. تعدادی هم که بعد از سالیان دراز پدر و یا مادر نگون بختشان موفق به تماسی با آنان میشدند از گفتگوی میان آنها میشد فهمیدرابطه ی بین آنها دیگر رابطه والدین با فرزند نیست بلکه بیشتر جای خود را به رابطه دو غریبه داده بود که نتیجه ای جز اندوه و غم برای دو طرف هیچ سودی در بر نداشت. بسیاری از کودکان بی پناه دیگرنیز اسیر فرهنگ غرب  شده وبطرز رقت باری دچار مسائل وآسیب های اجتماعی شدند و بطور کلی از این مسیر جداشده وبرای همیشه والدین شان را در حسرت  واه فرو بردند  .
حال پس از گذشت سالیان سال که این کودکان هر یک با رنجنامه ای بزرگ شدند سازمان به فکر جذب و برگشت آنها به سازمان افتاده بود .
د ر گام اول مشخص بود اکثر این دختران و پسران که در کشورهای خارجی بزرگ شده اند تمایلی به برگشت به سازمان و تغییر فرهنگ نداشتند خصوصاً اینکه اکثر آنها در کشورهای خارجی بدنیا آمده و سپس در همانجا هم بزرگ شده بودند .به همین دلیل  با انواع و اقسام حیله ها ، نیرنگ و ترفند های مختلف اقدام به جذب آنها کرده و البته فقط توانستند کمتر از یک  چهارم (یعنی حدود 180 تن که خیلی از آنها زیر 18 سال بودند) را برگرداندند .
درهنگام شروع به جذب به خیلی ازآنها گفته شده بود که برای یک دوره کوتاه و دیدن اشرف به منطقه اعزام میشوند وتعدادی دیگر را با  بهانه دیدار با پدر و مادر به اشرف اعزام میکردند و تعدادی را نیز به بهانه(البته با فریب) اینکه مادر و پدرت بیمار بوده و میخواهند ترا ببینند به این ترتیب به اشرف میفرستادند  و پس از آن  دراشرف در یک مدت کوتاه با فراهم کردن امکانات رفاهی متمایز از دیگران و شبیه به کشورهای غربی (که در آن فضا رشد کرده بودند) کم کم زمینه جذب آنها را در سازمان فراهم میکردند .سازمان در اینگونه موارد و فریبکاری ید طولائی دارد .
پدیده میلیشیا در سازمان تقریباً یکی از پرهزینه ترین ، پرسر وصداترین و مشکل سازترین  پروژه ها بود  بطوریکه بعداً شکست این پروژه نیز رسماً اعلام شد .
این نفرات از یک طرف خانواده هایشان در اشرف بود و از طرف دیگر خودشان در فرهنگ غرب بزرگ شده و همخوانی با فرهنگ ایران نداشتند و در نتیجه دلیلی هم برای ماندن در اشرف(جز وابستگی به خانواده در گام اول وسپس از سر ناچاری) نداشتند.در نهایت این جوانان سیاه بخت درحالیکه محکوم به پیروی از عقاید و پدر و مادرشان شده بودند بایک بحران دوگانگی کامل در اشرف مواجه و مجبور به ماندن در اشرف شدند.هرچند پس از مدتی همین امر منشا بسیاری از مشکلات  ومعضلات برای سازمان   شد که تنها به بیان گوشه ای از آنها می پردازم .
تقریباً این قشر جوان سازمان بیش از هر قشر دیگری با بدبختی روبرو بود تا جاییکه در یک جمع بندی که از طرف خود رجوی در نشست های درونی  نیز مطرح شد از اعزام این نفرات بشدت انتقاد کرد و اینکار را یک شکست و یک تاکتیک غلط سازمان اعلام نمود و پس از آن نیز اعزام فرزندان اعضای کادر( یا همان میلیشیا) به اشرف ممنوع شد.
وضعیت میلیشا در روابط درونی
 پس از اعزام این نفرات به اشرف از آنجاییکه سازمان مثل همیشه یک چهره دوگانه ای  در همه زمینه ها داشت در این پروژه نیز بطرز زننده ای سعی کرد درابتدا یک چهره مناسب به این نفرات نشان دهد که آنها را جذ ب کند ولی همین موضوع باعث تنفر  ودوری خیلی از کادرها در مناسبات درونی سازمان میشد .
پس ازورود تعدادی از این نفرات  / برای آنها مکآنهایی متفاوت و با امکانات رفاهی  متمایز و جدا از یگان های دیگر ترتیب داده و سعی شد مسلط ترین و در عین حال بهترین کادرها و مسئولین سازمان را نیز برای آموزش و نگهداری آنها (باصرف هزینه های هنگفت و جداگانه ای) درنظرگرفته شود..
از همان بدو ورود این نفرات به سازمان بذر حسادت و تبعیض کم کم در بین نفرات شکل گرفت و به شکل آشکاری در سازمان تبعیض زیادی در مسائل رفاهی، امکاناتی و مالی بین این افراد و سیر کادرهای سازمان قائل شدند .
 بودجه غذایی  و رفاهی آنها دوبرابر سایر کادر ها بود .همچنین دادن  امکانا ت و رسیدگی های  خاص، مهمانی های خاص و     هدیه های مستمر و... به آنان به یک  روال عادی تبدیل شده بود. علاوه بر این خصوصاً به دختران میلیشا امکاناتی بسیار فراتر از  پسران تعلق میگرفت .همین موضوع نیز منشا بسیاری از دوگانگی ها ،تناقضات و مشکلات نفرات شد بگونه ای که سیل تناقضات را به سمت مسئولین روانه کرد تاجاییکه کم کم این بساط را از شکل علنی خارج کرده و بصورت پنهان در هرحال ادامه میدادند .همین موضوع باعث خیلی از مشکلات نیز از جمله برای خود همین قشر شده بود .
دررابطه با موضوع کار آنها  هم که بطور عام شامل کارها و آموزش های برنامه نویسی کامپیوتر  ،کارهای هنری ،تبلیغاتی  ،ساختن برنامه های کامپیوتری تلویزیونی  و هرنوع کار خاص و ویژه بود که به این نفرات تعلق گرفت و این کار نیز همچنان شعله حسادت را دربین این نفرات و سایر هم سن و سالانشان وحتی در کل ارتش  رقم میزد .
همه اینکارها با این هدف مشخص صورت میگرفت که اولاً سازمان بتواند بگوید در جذب و نگه داشتن این نفرات در سازمان موفق بوده وثانیاً اینگونه القا کند که نیروهای جوان دارد  وبتواند از این طیف جوان درتبلیغاتش سو استفاده کامل را بکند و همچنین این افراد اهرم فشار برای سایر کادرها از جمله قدیمی وجدید باشند که به آنها بهفماند که این نیروهای جوان نیز از دل اروپا و امریکا نیز جذب سازمان شده و به آن پیوسته اند و از این طریق برگ دروغین دیگری از قدرت نمایی کاذب خود را روکند.که البته برسرهمین موضوع هم آنچنان مصیبتی برسازمان وارد شد که این پروژه نیز معضل عظیمی اضافه برسایر مشکلات گریبانگیر تشکیلات شد .
این طیف هیچگاه بطور واقعی جذب سازمان نشدند و هیچگاه ایدئولوژی سازمان را قلباً نپذیرفتند و اسیر خانواده و وابسته به آنان بودند بگونه ای که   هیچ راه گریزی نیز نداشتند  و همانند استخوانی درگلو  وهمچون آدم های سرگردانی در سازمان مانداند .
نه هم خوانی با سازمان داشتند ، نه اعتقاد به عرف و ایدئولوژی آن در این افراد وجود داشت  و نه حتی  باور به عقاید و افکار سازمان! آنان بیگانه با این فرهنگ چون اسیران هر روز در باتلاق سازمان بیشتر فرو میرفتند
این هم برگ سیاه دیگری از سرنوشت غم انگیز حدود 825 کودک و نوجوان که با تصمیم ظالمانه و بیرحمانه رهبران شقی و قسی القلب و عاری از عواطف انسانی این سازمان از آغوش پدر ومادر جدا شده وبه سوی سرنوشتی دردناک و نامعلوم روانه شدند و هرگز در زندگیشان رنگ آسایش و محبت خانواده را  ندیدند و اسیر  یکی دیگر ازخودکامگی های این ایدئولوژی سازمان شدند چه آنهایی که مجدداً در دام تشکیلات افتادند و چه آنهایی که درکشورهای خارجی محو شدند همه شان بطور یکسان مورد ظلم و ستمی ناجوانمردانه قرار گرفتند .

2 نظرات:

ناشناس گفت...

همینطوره.خانم سنجابی شما کسی به نام نسرین مژده وهمسرش آقای...عبدالوهاب را میشناسین؟(اگر زنده باشن باید در اشرف باشن)

مریم سنجابی گفت...

با سلام. خانم نسرین مژده و آقای عبد الوهاب را میشناسم آنها نیز اسیر میباشند برای آزادی آنها نیز دعا کنید.