آقای رجوی یک زندانبان نمیتواند منادی آزادی باشد

آقای رجوی یک زندانبان نمیتواند منادی آزادی باشد
مریم سنجابی در ویکی پدیا :: ایمیل : marysanjabi@yahoo.com

صفحه مریم سنجابی در فیس بوک

پست های پرطرفدار

درباره من

وبلاگ شخصی مریم سنجابی. با پشتیبانی Blogger.
۱۳۹۰ آبان ۸, یکشنبه

همین روزها نخستین سالگرد درگذشت مرضیه را پشت سر گذاشتیم و این فرصتی شد برای من جهت مرور سریع سالیان گذشته و برخورد مجاهدین خلق با مقوله هنر و هنرمند. بی شک مرضیه یکی از برجسته ترین خواننده های ایرانی طی نیم قرن گذشته است که به همراه استادان به نامی چون خالقی ، صبا ، محجوبی و رهی معیری ، موسیقی اصیل ایرانی را روح  و رنگ دیگری بخشیدند و ترانه های عاشقانه و "شیدا"یی او برای چند دهه نوازش گر روح ایرانیان بوده است.
مرضیه در سال 1373 به شورای ملی مجاهدین پیوست و بعدها به عراق و قرارگاه های مجاهدین نقل مکان داد. بیاد دارم که مسعود رجوی در نشستی میگفت که مرضیه برای او "سلاحی" جهت پیشبرد خط سازمان است و اینکه با حضور مرضیه، "توپخانه" تبلیغاتی و هنری سازمان و ارتش آزادیبخش از هر زمان دیگری موثرتر گشته است. یعنی از همان ابتدا از دید رجوی ، مرضیه  نه به خاطر شخصیت و یا هنر سرشارش ، بلکه به مثابه "ابزاری" می نمود که در راستای خط رجوی میباید مورد استفاده قرار میگرفت.
جالب اینکه چه قبل از پیوستن مرضیه و چه پس از آن، همواره پخش یا گوش دادن به ترانه های عاشقانه مرضیه بمانند بسیاری دیگر از خواننده ها - در سازمان ممنوع بود*. در دوران همکاری با سازمان کارها و ترانه های مرضیه عمدتا دیگر حس و رنگ سابق را نداشتند و اکثرا در راستای "سلاح" و "توپخانه" مورد نظر رجوی کوک شده بودند و دیگر کمتر نشانی از آن روح عاشقانه و جادویی مرضیه در ترانه هایش وجود داشت.
باز بیاد دارم که روزی مسئولین را برای نشستی از مقرها و قرارگاه های مختلف به قرارگاه بدیع که آن زمان مقر مسعود و مریم رجوی بود فراخواندند. عصرهمان روز، نشست با حضور مسعود و مریم رجوی برگزار شد که در آن گفته شد مرضیه در یک درخواست کتبی خواستار ماندن در سازمان و در عراق شده است و نامه مرضیه در حضور خود وی خوانده شد. مهدی ابریشمچی تحت تاثیر این تصمیم مرضیه از وی ستایش ها و تقدیرها کرد ، که در واقع در مجاهدین یک خرق عادت و مرز شکنی بود چون چنین ستایشها و تعریف و تمجیدهایی انحصارا" و تنها متوجه رجوی ها بوده و هست. در پایان همان شب در یک نشست جداگانه و محدودی؛ مریم رجوی ، مهدی ابریشمچی را به خاطر ستایشش از مرضیه زیر ضرب شدیدی برد و به او گفت که "هرم را چپه گرفته" و موضوع ، مرضیه و هنر وی نیست بلکه "هدف ، رهبری مسعود و هر چه تیزتر و برجسته تر نمودن" آن است و مهدی ابریشمچی به جای آن حرفها میبایست نقش رهبری مسعود را در پذیرفتن مرضیه برجسته میکرده تا هم مرضیه خوب بفهمد و هم بقیه در سالن نشست و یا به هنگام پخش بیرونی این نشست برای سایر اعضا، این موضوع خوب جا بیفتد. سپس، مهوش سپهری ، فهیمه اروانی و محمود عطایی نیز مهدی ابریشمچی را در همین رابطه مواخذه کردند تا بالاخره وی چند بار به اشتباه و خطای خود معترف شد.
پس "هدف" ، هنر و هنرمند یا مرضیه نیست ، بلکه هر چه " تیزتر و برجسته تر کردن رهبری مسعود" (رجوی) و کیش شخصیت مالیخولیایی او است که سازمان را به انحطاط کشید. به همین خاطر نیز اگر نگاهی به معدود خواننده هایی که با مجاهدین همکاری داشته اند بیاندازید، خواهید دید که همگی حداقل یک ترانه یا سرود در وصف مسعود یا مریم رجوی خوانده اند یا اینکه در درون تشکیلات، چنین ترانه ای به آنها نسبت داده شده است.
به سفارش مسعود رجوی، مرضیه در سالهای 1375 به بعد در سفرهای خود به اروپا و امریکا برای عضو گیری جوانان برای ارتش آزادیبخش مجاهدین فعالیت کرد و تعدادی از جوانان و به ویژه بچه های مجاهدینی را که پس از انقلاب ایدئولوژیک به خارج عراق و دربدری فرستاده شده بودند را جذب و راهی عراق کرد که اکثرا کماکان محصور تشکیلات رجوی در اشرف هستند.
 همکاری مرضیه با مجاهدین تا زمان جنگ امریکا و اشغال عراق تا 2003 کمابیش ادامه داشت. در این زمان او به فرانسه منتقل شد. اما دیگر خیلی کم از وی خبر میرسید و بچه ها در قرارگاه اشرف شروع به پرس و جو در مورد وی میکردند. حتی  دیگر ترانه های معمول او نیز در سازمان پخش نمیشد و ارگان "فرهنگی " (* ارگان سانسور فرهنگی در سازمان)، در تشکیلات نیز ترانه های او را جمع آوری کرده بود. این شایعه بین بچه ها پا گرفته بود که مرضیه دیگر از سازمان جدا شده است. تا اینکه در یکی از نشستها از قول رجوی گفته شد که "رژیم"، "خانواده" مرضیه را بسیج کرده و به پاریس فرستاده و به جان ما (یعنی سازمان) انداخته است.
 باز سناریوی مالیخولیایی "رژیم" و "خانواده" ، اما اینبار در مورد مرضیه و برای مصرف داخلی مطرح شد تا جماعت محصور در اشرف ببینند که این "رژیم" با این "خانواده های" رژیمی و اطلاعاتی چه ها که نمیکند حتی  با مرضیه در آستانه 80 سالگی ! یک سال بعد باز رجوی دریک نشست صوتی با صدای خودش گفت که "رژیم" دختر مرضیه (هنگامه امینی) و نوه اش را برای پا پیچ ما به پاریس و نزد مرضیه فرستاد تا علیه مریم (رجوی) یک جنگ سیاسی راه اندازی کند. انگار مرضیه نیز مانند سایر مجاهدین در اشرف ، محصور و محکوم فرقه رجوی بوده تا که در فرانسه نیز به دور از خانواده و دختر و نوه اش - که به گواهی همه به آنها بسیار عشق می ورزید ایام پایانی عمر را سپری کند و این اصلا خوشایند "رهبری" فرقه نبود. باز جای خوشوقتی است چرا که اگر مرضیه به جای پاریس در اشرف میبود، بعد حتما میبایست برای اثبات "تعهد و امضایش" به "رهبری" رجوی، ابتدا یک مصاحبه فرمایشی تلویزیونی ماهواره ای بر علیه خانواده "رژیمی" و "اطلاعاتی" خود انجام میداد و سپس در مراسم جنگ صد برابر و "تشکیلاتی ایدئولوژیک" سنگسار کردن خانواده "رژیمی" اش به همراه فرماندهانش شرکت میکرد! روزگار غریبی است نازنین...

سانسور فرهنگی هنری در مجاهدین
* جهت اطلاع خوانندگان عزیز توضیحات زیر را ضروری میدانم :
جو سانسور مطلق در تشکیلات سازمان مجاهدین در همه عرصه های فردی و جمعی وجود دارد. واقعیت این است که چیزی به نام آزادیهای فردی و حق انتخاب و اختیار در تشکیلات مجاهدین وجود ندارد و به شدیدترین شیوه سرکوب میشود.
در زمینه هنری و فرهنگی نیز علیرغم تمامی نمایشها و سخن پراکنیهای تبلیغاتی مریم رجوی که صرفا مصرف خارجی دارند، مشمئزکننده ترین نوع سانسور فرهنگی در تشکیلات مجاهدین حکم فرما است. در سازمان مجاهدین و قرارگاه اشرف، هیچ فردی مجاز به داشتن رادیو، دستگاه ضبط و پخش صوت یا تصویر نیست و این وسائل ممنوع میباشند و مصادره شده اند. در شاخه تشکیلات مجاهدین، یک بخش به نام "فرهنگی" وجود دارد که کارش اعمال سانسور و کنترل و تعیین برنامه های مجاز برای پخش در تشکیلات است. این برنامه ها شامل برنامه های صوتی (ترانه و موزیک، سرودها و شعارهای سازمانی)، تصویری (سیمای آزادی و فیلم سینمایی پنجشنبه شبها، پخش و باز پخش نوارهای نشستهای مسعود و مریم رجوی، ترانه های مصور سازمانی)، تنظیم بولتنهای خبری و برنامه اخبار روزانه برای پرسنل میشود. این ارگان و مسئول تشکیلات در هر مقر مسئولیت چک و کنترل محتوایی نمایشنامه های تهیه شده برای جشنها و مراسم را بر عهده دارد و خیلی راحت محتوا و یا بازیگران را در صورت عدم همخوانی با ضوابط ممیزی، تعویض می نمایند.هر مقر نیز دارای یک ارگان "فرهنگی" است که مسئول کنترل و اجرا سیاستهای مشخص شده توسط شاخه تشکیلات است. در نتیجه در اشرف فقط برنامه "سیمای آزادی" مجاهدین پخش میشود و در صورت "نامناسب" بودن برنامه های همین سیما، ارگان فرهنگی پخش مستقیم آنرا قطع کرده و نوار جایگزین پخش میکند. ممکن است سئوال کنید که چگونه برنامه "سیمای آزادی" ممکن است "نامناسب " باشد؟ جواب تشکیلات این است که سیمای آزادی برای "مردم عادی" پخش میشود و نه برای " یک مجاهد انقلاب کرده مریم " !
ارگان "فرهنگی" در هر مقر تنها مجاز به پخش صوتی و تصویری فیلم ، موزیکها و ترانه های مجاز میباشد که توسط شاخه تشکیلات به مقرها داده میشود. تنها پخش ترانه ها و سرودهای سازمانی یا تولید شده در سازمان مجاز است. بعضا ، برخی ترانه های خواننده های هوادار سازمان و عضو شورا نیز مجوز پخش میگیرند. چرا فقط  "بعضی" از ترانه های خواننده های هوادار سازمان وعضو شورا پخش میشوند؟ چون تشکیلات میگوید محتوای ترانه های آنها "بورژوایی " و یا عاشقانه و "ج" (جنسی جنسیتی) و بنابراین "ضد انقلاب مریم" است. حتا خواننده های هوادار نیز ترانه هایشان بر اساس دوری و نزدیکی و یا استمرار هواداری شان، مورد ممیزی و سانسور قرار میگیرند - همچنانکه در مورد مرضیه در بالا توضیح داده شد و یا الهه، عارف و ...
پخش اشعار و دکلمه های شعرا یا ترانه های سایر خواننده های ایرانی قدیم و جدید (در قید حیات یا درگذشته)، مطلقا ممنوع است. بنابر ایدئولوژی ارتجاعی فرقه رجوی ، سایر خواننده ها و هنرمندان که با سازمان نیستند (حتی اگر مخالف جمهوری اسلامی باشند)، یا "رژیمی" هستند (همه خواننده هایی که در ایران هستند)، یا سلطنت طلب و لوس آنجلسی، یا دارای فرهنگ بورژوایی و "ج" (جنسی جنسیتی). موزیک و ترانه های خارجی (اعم از انگلیسی وعربی) هم که جای خود دارند و ممنوع میباشند.
انحطاط رجوی تا حدی است که به عنوان مشت نمونه خروار و یک نمونه بارز از بسیار، ترانه های استاد مسلم موسیقی ایرانی - محمدرضا شجریان در سازمان ممنوع است و تشکیلات رسما به وی مارک "رژیمی" زده چون شجریان در دوره ریاست جمهوری محمد خاتمی به همراه تعدادی از هنرمندان و نویسندگان برای خاتمی نامه ای نوشت. 
همین تفکر سکتاریستی و فرقه ای سازمان مجاهدین در مورد فیلم و سینما نیز صادق است. همه میدانیم که با تلاش و نبوغ فیلمسازان و هنرپیشه های ایرانی ، صنعت سینما و کیفیت فیلمهای ایرانی جهش چشمگیری در ایران و جهان داشته است. اما پخش فیلمهای ایرانی ساخته شده در ایران یا خارج ایران کماکان درون تشکیلات سازمان مجاهدین ممنوع است. همین ضدیت هیستریک در مورد کارگردانها و فیلم سازان برجسته و ممتاز ایرانی وجود دارد و رجوی با سفسطه بازی همیشگی صراحتا آنها را "رژیمی" معرفی میکند و استدلال میکند که اهدای جوایز بین المللی فیلم در جشنواره های خارجی به چنین کارگردانها و بازیگران ممتازی، جزئی از سیاست مماشات و دلجوئی غرب از "رژیم" است و این کارگردانها، مهره های "رژیم" برای بزک کردن چهره  آن  هستند. حال اینکه همین کارگردانها و بازیگران ایرانی  اکثر بصورت مستقل در خارج کشور کار میکنند
فیلمهای دست چین شده خارجی نیز به قدری توسط تشکیلات سانسور و به قول بچه های اشرف "قیچی" میشوند که هیچ سر و تهی ندارند.
فضای القا شده درون تشکیلات محصور فرقه همواره این بوده و هست که در جامعه ایران و در بین ایرانیان در سراسر جهان، هیچ هنری اعم از شعر و موسیقی و نقاشی و سینما وجود ندارد الا آنچه درون تشکیلات سرهم بندی و کپی برداری میشود و هر هنرمند و هر هنری غیر از این ، با کثیف ترین واژه های اخلاقی ، سیاسی و اجتماعی مورد هتاکی و دشنام هیستریک قرار میگیرد، که قلم از بیان آن شرم میکند.
آری، در پس ژستها و لفاظیهای مریم رجوی در مورد هنر و هنرمندان، این است جایگاه واقعی هنر و هنرمند از دیدگاه رجوی ها. وسیله ای با تاریخ مصرف مشخص برای پیشبرد خط فرقه و تبلیغ "مالیخولیای" رهبری مسعود و مریم رجوی و به اقتضای مصالح روز فرقه.



 اشغال عراق  و سقوط صدام حسین در سا ل 2003 میلادی توسط  نیروهای آمریکایی ، تغییرات اساسی و بنیادینی را درمعادلات سیاسی  منطقه در پی داشته است  . سازمان مجاهدین  که تا قبل از آن زیر چتر سیاسی و نظامی پدر خوانده خود صدام حسین ، روزگار خوشی را در عراق میگذراند، از این تغییرات بی نصیب نماند و به سبب  مفارقت و شراکت با حکومت ساقط شده عراق ، در معرض طوفان  تغییرات قرار گرفت ؛ بطوریکه شورای حکومتی تازه تأسیس عراق طی مصوبه ای سازمان مجاهدین را تروریست اعلام کرده  و حکم اخراج آنرا صادر نمود . و سپس در دوره دولت موقت  آقای علاوی  منع فعالیت های این سازمان  اعلام گردید . این موضوع  در دوره انتقالی که آقای دکتر ابراهیم جعفری در مسند قدرت بود  نیز کماکان روی میز دولت عراق بود و مکررأ  دنبال می شد. پارلمان عراق نیز در همین ایام ، طی بیانیه ای سازمان مجاهدین را یک سازمان تروریست معرفی نمود ه و بر منع فعالیت  و اخراج آن از عراق تأکید نمود .
در دو  دوره نخست وزیری  آقای مالکی،  به کرات  بر سر  ممنوعیت حضور و فعالیت سازمان مجاهدین در عراق  موضعگیریهای رسمی بعمل آمده  و مصوباتی نیز برای اخراج این سازمان در هیأت دولت به تصویب رسید .  دولت عراق همواره  تاکید داشته  که  تصمیمش برای اخراج سازمان  مجاهدین قانونی بوده و به هیچ وجه ناقض قوانین بین المللی ومفاد بیانیه  جهانی حقوق بشر نمیباشد ؛ عراقیها  از زمان  شورای حکومتی تا  کنون ،  دخالت  سازمان در امور داخلی عراق در طی سالهای بعد از سقوط  ، تروریست  بودن این سارمان و همچنین مخالفت سران آن با اعمال حاکمیت قوانین مدنی عراق در قرارگاه اشرف را دلائل درخواست و اصرار خود بر اخراج  سازمان مجاهدین از خاک عراق بیان داشته اند .
در تمام این سالها  سازمان مجاهدین نه تنها به درخواستهای دولت عراق وقعی  ننهاده ،بلکه همواره سعی در مقابله ورویارویی با دولت عراق  را داشته و در این راستا از هیچ کاری فروگذار نکرده  و همواره کوشیده است تا با دخالت در امور داخلی عراق  از طریق  ارتباط با  بعضی از اقشار مختلف  جامعه  و جذب ، آموزش و بکار گیری آنها  در ایجاد یک فضای غبار آلود ، آشفته و متشنج علیه دولت عراق  و نیز جلب حمایت برخی عناصر معلوم الحال ، امکان ماندگاری خود در عراق را هر چه بیشتر فراهم آورد .
 سماجت سازمان مجاهدین در حفظ اشرف و ماندن در عراق  همواره سئوالات فراوانی را در اذهان ایجاد میکرده که  چرا وبه چه دلیل این همه اصرار بر ماندن در اشرف ؟
مریم رجوی این ادعا را دارد که سازمان مجاهدین به همه اصول و قوانین بین المللی و همچنین به قوانین رسمی  کشور میزبان احترام گذاشته و  به آنهاسرمیسپارد درحالیکه بطور آشکاری طی 8سال گذشته  رهبران این سازمان با ایزوله کردن تشکیلات درونی  و القاء این مطلب  به نیروهای خود که اشرف  کانون  استراتژیک نبرد است  ، با ایجاد جنگ و درگیری با ارتش عراق ،حدود 50 تن از ساکنان اشرف  را به کام مرگ فرستادند  و جان و روح  سایر افراد  را نیز در معرض خطر قرار دادند و همچنان  نیز بر ماندن در عراق اصرار می ورزند  و به قوانین کشور عراق تن نمیدهند  
درحالیکه در بیرون اشرف و در کشورهای اروپایی مریم رجوی   با مسخر گی تمام و با دروغ و فریب همواره ادعا میکند که  خواهان صلح و حقوق دمکراتیک  می باشد و با اعلام یک طرح من درآوردی از خودش بنام راه حل سوم یعنی انتخابات آزاد در ایران  ، دایره فریب و دروغ خود را برای خریداران خارج تکمیل کرد ه است ، حال بنگرید که دراشرف چه میگذرد و علت این همه اصرار برای حفظ اشرف چیست ؟
 اگرخیلی ساده  و از ابتدا بخواهم توضیح بدهم ، باید بگویم که از سال 1986 میلادی دولت صدام به سازمان مجاهدین  اجازه تشکیل پایگاه های نظامی درعراق  جهت تهاجم نظامی به ایران  را داد ، از همان سال تاکنون هدف و ایده اصلی سازمان مجاهدین مبارزه مسلحانه  و جنگ با ایران از طریق مرزهای عراق بوده و هست  .
حال پس از تهاجم نيروهاي نظامي به عراق به رهبري آمريکا در سال 2003 ميلادي، نظاميان آمريکايي ، سازمان را خلع سلاح کردند وظاهرا "  رهبران  آن اعلام  نمودند که دیگر مسلح نیستند و در اقدامی فریبکارانه تا مدتی نیز دستور براین بود که افراد در داخل کمپ لباس نظامی نپوشند وبرنامه های نظامی نداشته  باشند وحتی اسم قرارگاه اشرف به " شهر اشرف " تبدیل شد .
پس از آن بود که مریم رجوی نیز در پیام ها و ملاقاتهایش ظاهرا" دیگر اسمی ازمبارزه مسلحانه و کارهای نظامی نمی آورد و به این ترتیب بود که  موضوع انتخابات درایران را علم کرد .
ولی در درون سازمان هدف اصلی مشخص شده بود ماندن در عراق و اشرف به هر قیمت ممکن وحفظ هویت نظامی وحفظ تشکیلات یعنی جدا نگهداشتن اعضای سازمان از جهان خارج در یک محیط محصور شده .
 سازمان همچنان میخواست نزدیک مرزهای ایران باقی بماند و  در حقیقت رویای احمقانه  بدست آوردن سلاح ها و نظامی شدن مجدد را در سر می پروراند .
همچنین مهمترین اهرمی که میتوانست از ریزش نیروها و خروج آنها از سازمان  جلوگیری کند  یک ظرف تشکیلات  مثل اشرف بود که به مثابه یک حصار و زندان فیزیکی و حتی ایدئولوژیک  برای اعضاء  عمل  میکرد .
 رجوی به خوبی میدانست که با ازدست دادن  اشرف شیرازه حکومت و سازمان اش از هم   میپاشد کافی بود افراد ارتباطی با دنیای خارج داشته باشند و بتوانند کمی از دنیای جدید فهم کنند در آن صورت با دیدن واقعیات  ، دیگر نمیتوانستند این تشکیلات و قوانین فرقه ای آن را بپذیرنند و بسرعت از آن جدا میشدند  ، این اصلی ترین موضوعی بود که رجوی همواره  از آن وحشت داشته و دارد .لذا  او برای حفظ اشرف که در واقع موارد یاد شده فوق را نیز تأمین می نماید ، از هیچ عمل ظالمانه ای نیز کوتاهی نکرد و دروغها ترفندهای بسیاری را تدارک دید ،  او سعی کرد :
1. تا آنجا که ممکن بود با  کارهای دیپلماتیک و با صرف هزینه های میلیونی  درخارج کشور ، تبلیغاتی به راه بیندازد که بودن اشرف در عراق و حضور ارتش به اصطلاح آزادیبخش درآن  امری قانونی است و بایستی اشرف و یکان های نظامی در آن باقی بمانند .
 2 . در داخل اشرف فضایی را ایجاد کند تا مبادا نیروها نسبت به اشرف و بودن در اشرف  شک کنند و به همین خاطر هم  فشار بطور دوره ای  در داخل مناسبات بالا و بالاتر میرفت.
بعنوان نمونه  در سال های 83تا 85 که خانواده ها اجازه داشتند برای دیدار فرزندانشان به اشرف بیایند پس از مدتی از نگرانی اینکه نکند نیروها جذب خانواده هایشان شوند اینکار کم کم تعطیل شد
دسترسی نفرات به هرگونه کانال خبری و اطلاعات بیرونی  درحالیکه ازقبل هم ممنوع بود سختر شده وشرایط بدتر و بدتر شدند .
در سال های قبل  که  حتی به یک میزانی افراد امکانات رفاهی داشتند همه این امکانات تحت عنوان اینکه شما غرق اپورتونیسیم شده اید همه جمع آوری شده و سخت گیری ها بیشتر شدند .
-      در این شرایط حتی به افراد اجازه صحبت های دو و یا چند نفره چه در محیط کار و یا خارج از محیط کار و حتی برای چند دقیقه داده نمیشد و افراد خاطی بشدت مورد مواخذه قرار میگرفتند
-      تمامی تلفنهای داخلی  که یک شبکه بسته و محدود برای تماسهای کاری بود نیز جمع آوری شده و تمام ارتباطات و تردات افراد تحت کنترل قرار گرفت و از آن پس دیگر هیچکس حق تردد آزادنه حتی در سطح اشرف  را نداشت.
-          هیچ کس حق ورزش  و پیاده روی تکی  تفریح تکی و حتی فکر کردن  تکی را نداشت.
-      هیچ روزنامه تلویزیون کانال ماهواره ای تماس با دوستان یا خانواده چه در داخل اشرف و یا خارج از ان برای کسی امکان پذیر نبود
-          تلفن و اینترنت برای افراد ممنوع بوده و اساسا در اشرف هیچکس اجازه داشتن تلفن موبایل ویا حتی ارتباط با همدیگر را نداشتند .
شاید این حرف ها برای نفراتی که در یک جامعه زندگی میکنند براحتی قابل باور نباشد ولی شهر اشرف یعنی یک شهر عجیبی که برای 25 سال ارتباطش با دنیا ی خارج قطع بوده و تنها کانال خبری که آنها از دنیا مطلع می شدند محدود به یک بولتن داخلی 10 صفحه ای بود که اخباری دست چین شده  ان هم فقط از وقایع جنگ و کشتار و بدبختی دنیا تهیه میشد
 افراد در این شهر محصور شده به تنها کاری که  اشتغال داشتند آمادگی برای نبرد و جنگ و مستمر  ودر آماده باش برای اجرای دستورات تشکیلات  بود و بالاتر از آن همواره در هر مناسبتی نیز مورد تحقیر و بازخواست قرار میگرفتند که همین وظایف را نیز خوب انجام نداده اند .
3. سازمان سعی میکرد قدم به قدم ابتدا در مردم عراق و سپس کانال های رسمی و مراجع دولتی نفوذ کرده تا حمایت های زیادی برای ماندن در عراق جذب کند
این موضوع نیز یکی از مهمترین و اصلی ترین کار و مسئولیت نیروهای سازمان شده بود بطوریکه خیلی وقت ها بعنوان شوخی نفرات به همدیگر میگفتند که ایران دیگر فراموش شده و ما الان داریم با کشور عراق میجنگیم
 دو ستاد بعنوان ستاد اجتماعی عراق  و روابط عراق در این رابطه تشکیل شده و صد ها نفر در اشرف کار اصلی روزانه شان تماس با مردم عراق و جذب آنها  برای حمایت از سازمان بود
و در این رابطه میلیونها دلار پول هزینه میشد  در حقیقت با صرف پول  حمایت اقشار مختلف  را می خریدند . کاش رجوی کمی به این موضوع فکر میکرد  که چگونه به حضیض  ذلت افتاده  و  کارش به جایی رسیده که   دنبال حمایت مردم  عراق با  پول و دلار است !!
   4 . البته کار به همین جا نیز ختم نشد و پس از مدتی کار اصلی و خط کار سازمان این شده بود که هر طور شده بایستی دولت عراق را سرنگون کرد و دولتی سرکار بیاید که ازما حمایت کند!! وبرای اینکار فعالیت ها ی بسیاری انجام شد.
آزادی و دمکراسی را بنگرید،  من نمیدانم واقعا هیچوقت رجوی  به این بی عقلی اش اذعان داشته،  آخر این بلندپروازی احمقانه تا به کجا ؟  تا دخالت رسمی در امور  داخلی یک کشور؟
بدنبال توافق  نیروهای آمریکایی با دولت عراق در سال 2009 میلادی ، مبنی بر خروج آنها از عراق  طی یک دوره زمانی دو یا سه ساله ، خروج نیروهای آمریکایی مستقر در اشرف نیز قطعی گردید  و بدینوسیله  طی  مراسمی حفاظت اشرف به نیروهایی عراقی تحویل داده شد .  پس از  گدشت مدتی  ، دولت عراق طبق قوانین خودش میخواست یک  ایستگاه پلیس در درون اشرف و در خیابان 100 ایجاد کند  بناگهان مشاجرات و دعواها شروع شد .
اینجا لازم میدانم  کمی توضیح بدهم تا آنزمان یعنی از سال 2003 تا 2009 یعنی به مدت 6 سال قبل از ترک نیروهای آمریکایی ، تمام یکان های  حفاظتی نظامی آمریکایی در درون کمپ مستقر بوده و  در تمام خیابان های اشرف تردد داشته و  در این سالها هر جا که میل داشتند میرفتندو از هر خیابانی گذر میکردند حال پس از رفتن آنها سازمان برای زدن یک ایستگاه و بودن یک ماشین عراقی در  یکی از خیابان های اشرف  این اجازه را  به آنها نداده و بنای درگیری را گذاشت .
اضافه کنم واقعا" شاید کسی که بیرون  اشرف باشد نتواند قضاوت کند و موضوع را نداند ولی تنها دلیل و وحشت تشکیلات از بودن یک ایستگاه پلیس در درون اشرف  فقط و فقط این بود که میترسید که نیروهایش دسترسی  به یک مرجع بیرونی پیدا کنند و می خواست که همواره این نیروهای نگون بخت ایزوله بوده و به هیچ موقعیت قانونی و قضایی و مرجع بیرونی دسترسی نداشته باشند و اینقدر بر سر این موضوع   لجبازی  و دیوانگی کرد تا اینکه نیروهای عراقی را وادار به حمله به اشرف نمود که در آن درگیری 11 نفر را  هم به کشتن داد .
البته نه تنها این موضوع باعث  تغییر روش و برخورد  رجوی نشد بلکه با لجبازی بیشتر و تئوری های مسخره ای همچنان در دو سه سال گذشته بطور احمقانه ای سعی میکرد  با صحبت ها و جلسات خسته کننده طولانی و دیوانه وار  و پیام های مستمر ،تکراری  وآزاردهنده  یک طوری به همه این موضوع را حقنه کند که هرطوری شده  و به هر قیمتی شده  ، حتی به قیمت کشته شدن  هزار نفر هم شده باید  دولت عراق را بایستی تابع خود کنیم که در عراق بمانیم و مجددا سلاح های خود  را پس بگیریم . او با وقاحت تمام نیز مستمر پیام میداد که  دیگر دولت عراق به ما حمله نمیکند  و ما دولت عراق را عوض میکنیم .
رجوی آنقدر به دور از واقعیات و غرق در  خودپرستی و  افکارفرقه ای اش هست  که  تحمل حتی یک نظر مخالف را نیز نداشت . ایده اش این بود که ما بالاخره  با  فعالیت ها و کارهای خو دمان دولت عراق را به زانو درمی آوریم ودولتی را که حامی  ما باشد سرکار خواهیم آورد و مثل گذشته درعراق باقی مانده و امتیازات لازم از قبیل  گرفتن سلاح پناهندگی  - امکانات مالی و...  برخوردار خواهیم شد  وبا این افکار البته که میخواست یک طوری  نفرات را نیز سرگرم کرده و به آنها روحیه بدهد...
رجوی بدون داشتن یک تحلیل واقعی از شرایط  و بدون درک درست از وضعیت  کنونی جهان ، همچنان در خواب و خیال نظامی شدن و فعالیت نظامی و مبارزه مسلحانه  بوده و به همین دلیل نیز روزها و ماه ها و حتی سال ها در این دوران ، وقت  انرژی و سلامتی کادرهای سازمان را صرف مبارزه در عراق و برعلیه دولت عراق نمود وبراحتی نیز میگفت اگر 1000نفر هم برای حفظ اشرف کشته شوند ارزش آنرا دارد.
 و... تا اینکه مجددأ در 19 فروردین 90  تعدادی بیگناه دیگر را با همین توهماتش  به کشتن داد .
و اما واقعیت چیست ؟ همانطور که گفتم اشرف ظرفی است برای اینکه 3300نیروی نگون بخت را بتوان ایزوله و جدا از واقعیات جهان نگاه داشت و هروقت هم لازم شد آنها را به قربانگاه فرستاد اشرف جایی است که میتوان با بازی کردن با جان انسان های آن به دنیا فخر فروخت که  این من هستم که 3300 فدایی دارم ، اشرف جایی است که میتوان در آن عرض اندام کرد و به دنیا گفت آری من هستم و میتوانم برای افکار فرقه ای ام طرفدارانی از جان گذشته داشته باشم و هروقت هم لازم باشد تمام نفرات آن با دستور من یا خودسوزی کرده و خودرا به آتش میکشند ویا اعتصاب غذای تر و خشک کرده و یا خودشان را جلوی هاموی  و گلوله می اندازند . آری بنگرید اشرف جایی است که هر وقت من اراده کنم و هر وقت من دستور بدهم همه آن 3300 نفر را قربانی میکنم.
 ای شرم برتو و لایق تو همین که افتخارت این باشد که درمقابلت فقط افراد سرخم کرده و غلام حلقه به گوشت باشند و الگویی چون نیروهای انتحاری القاعده باشند
براستی رهبری که جان افرادش را اینگونه بذل و بخشش میکند ، رهبری که تحمل یک استدلال و یک انتقاد برعلیه خودش را ندارد ، رهبری که اینقدر شیفته خودش است که علنا"  به اعضایش میگوید فاصله  فهم و درک شما با من آنقدر است که  شما همیشه کمتر از 5/2 درصد فهم من میفهمید.  اینچنین آدمی را  چه باید نامید ؟  جز یک  دیکتاتور بیمار روانی  . شما قضاوت کنید.
۱۳۹۰ آبان ۵, پنجشنبه

در خبری از سایت به اصطلاح مجاهدِ فرقه رجوی خواندم که نوشته بود: «اپوزیسیون ایران خواستار استقرار تیم ملل‌ متحد در کمپ اشرف می ‌شود و به آمریکا برای تضمین امنیت تیم سازمان ملل فراخوان می‌ دهد».
در حالیکه دولت عراق برای تعطیلی اشرف تا سه ماه دیگر رسما اعلام نموده و بر این خواسته تاکید دارد، راستی این چه بازی است که سران تشکیلات فرقه طبق دستور رجوی دست از آن برنمی دارند؟ و چرا به خود نمی آیند؟ چرا اینقدر زور و حرف بی منطق در یک کشورخارجی؟ 8 سال است دولت عراق اعلام کرده که نمی خواهد سازمان مجاهدین در آن کشور بماند، این فرقه نه تنها تاکنون به هیچ گونه رفرمی در روابط ومناسباتش دست نزده بلکه همچنان خواستار جنگ و خونریزی است و پیوسته اعلام می کند که ما مقاومت خواهیم کرد و در اشرف باقی خواهیم ماند!
قسمتی دیگر از متن را بنگرید نوشته شده: «در کنفرانسی که توسط کمیته سوئیسی دفاع از اشرف در ژنو برگزار شد، تضمین حفاظت و نیازهای عاجل یک کمپ پناهندگی در ۶۰ مایلی شمال شرقی بغداد در دستور کار داشت».
چه نیاز عاجلی؟ آیا شما می دانید چند سال است مسئولین این سازمان با اطلاعیه های مسخره و تکراری مستمر دم از این می زنند که اشرف در محاصره است و آب غذا و سوخت ندارد... و این چنین مظلوم نمایی می کند؟
در حالیکه آنها که در خارج اشرف هستند خبرندارند: اولاً که در اشرف آنقدر سوخت وجود دارد که ذخیره تا 8 سال دیگر آن تامین است، ثانیاً آنقدر مواد و پوشاک وجود دارد که ذخیره تا چند سال آینده آن نیز کافی است، و در حالیکه مسئولین سازمان در بهترین شرایط و امکانات صنفی بسر می برند، بقیه اعضای بیچاره اشرف را در محدودیت های صنفی و سوخت نگه داشته و حتی آنها را مجبور می کنند مسافت های طولانی پیاده بروند ولی مسئولین سازمان سوار بر خودروهای گرانقیمت به هرکجا  که  می خواهند تردد می کنند و هر چه نیاز دارند برایشان فراهم است.
راستی با این همه اعلام و خواسته قانونی چرا اینقدر جنگ طلبی و اصرار بر ماندن در اشرف؟
 تنها به این دلیل  که اشرف جایی است که اعضای آن را می توان در بیخبری مطلق از دنیای بیرون نگه داشت. می توان بر آنها حکم راند و مانع خروجشان از کمپ شد و با بیشرمی تمام اجازه خروج به افراد نداد. و هرکس که نخواهد دیگر در آن تشکیلات بماند و پی به ماهیت دروغین سران فرقه ببرد تنها راهش این است که با عبور از موانع سخت از آن زندان فرار کند.
هم چنین در ادامۀ آن خبر آمده که: «کنفرانس خواستار استقرار تیم ملل‌ متحد در کمپ اشرف شده و به آمریکا برای تضمین امنیت تیم سازمان ملل فراخوان داده است».
این همه اصرار بر بی قانونی و نگه داشتن  افراد به اجبار و زور در اشرف برای چند صباحی دیگر حکومت کردن بر جان و مال و زندگی افراد بیگناه!... بی تردید دور نیست روزی که همه حقایق روشن گردد و روسیاهی بر ذغال خواهد ماند.

                                                          
   دستگاه تبلیغاتی کهنه و پوسیده فرقه رجوی این روزها سخت درگیر انتشارخبر توطئه ترور عادل الجبیر سفیر عربستان سعودی در آمریکا میباشد . تلویزیون فرقه ، سایتهای با نام و بی نام فرقه ، لابیهای دلاری فرقه , همه وهمه با بزرگنمایی چندش آور و شک برانگیزی طرح ترور جناب سفیر سعودی را در بوق و کرنا کرده اند ، به نحوی که گمان می رود  خود سعودیها هم انگشت به دهان مانده اند که این دایه مهربانتر از مادر هدفش ازاین همه شانتاژ و بلوا چه می تواند باشد و خود جناب الجبیری هم کم کم دارد دچار توهم می شود که  اینهمه مهم بوده و خودش خبر نداشته ، چرا که یک کشوری مثل ایران همه اعتبار و پرنسیب هایش را خرج می کند و سوریها و عراقیها و لبنانیها را هم به کمک میطلبد تا از طریق باندهای تبهکار مکزیکی این شازده سفیر را ترور کند ،  وا عجبا !
آیا ترور این آقای الجبیری اصلا میتواند برای رژیم ایران سودی داشته باشد یا نه  ؟ و چرا باید سوریها و عراقیها و لبنانیها درگیر این توطئه شوند و چه سودی از مرگ این شازده سعودی می برند ؟ و سئوالات فراوان دیگر ... که در اینجا قصد ندارم به آنها بپردازم چرا که با یک ، دو دو تا چهارتای ساده بروشنی مشخص می شود که هیچ برای هیچ است .
آنچه که توجه ام را به خود جلب کرده ، سینه چاک کردن فرقه رجوی است ، پیراهن عثمانی است که این دفعه رجوی بلند کرده است ! هر چه سعی می کنم که دلیل اینهمه فعالیت تبلیغاتی و رسانه ای سر این خبر را کشف کنم بی فایده است . براستی چراباید دستگاه تبلیغاتی این فرقه تروریستی ، اولین دستگاهی باشد که این خبر را بدون کمترین فاصله منتشر می نماید ؟ چرا باید علیرضا جعفرزاده عضو ارشد و مامور فرقه  در آمریکا با کمک آقایان ریموند تنتر و قاضی تدپو و ... در کلوپ ملی مطبوعات واشنگین کنفرانسی ویژه در این خصوص بگذارد و پرت و پلاهای تکراری سر تشکیلات و چارت نیرویی نیروی قدس رژیم ایران به خورد خلق لله بدهد  و از سلیمانی و ابطحی و شهلایی بگوید ، براستی این عالی جنابان تنتر و تدپو و ... چرا پاشنه هایشان را ور کشیدند و بیست و چهارساعته در خدمت فرقه رجوی هستند ؟
چه کسی باور میکند که رژیم ایران اینقدر بی تجربه و ابتدایی و ضعیف عمل می کند که در تهران تصمیم ترور یک شخصیت دست چندم سعودی  را بگیرد و در دمشق آنرا به مشورت بگذارد ، بعد در بغداد طرحش را بریزد و بعد هم از طریق یک ایرانی برود به مکزیک و از آقایان تبهکار مکزیکی خواهش کند که طرح را برایش اجراء  کنند ، واقعا اگر اینطور باشد باید به گفته آمریکاییها که رژیم ایران را پدر خوانده تروریسم خوانده اند  به دیده شک و تردید نگاه کرد !  در این وسط یا دولت ایران عقلش را از دست داده که چنین ناشیانه عمل میکند ، یا آنهایی که این توطئه را کار این رژیم می دانند یک مرضی دارند .
صد البته به مریض بودن مسعود رجوی نباید شک کرد ، نباید به حرفهای این بیمار روانی و نیروهای مسخ شده اش توجه ای کرد و البته به لابیهای فرقه رجوی هم نباید اعتماد کرد چرا که دلارهای فرقه چشم و گوش آنها را کاملا بسته است ، آنها فقط دیکته های فرقه را از بر می خوانند و دلارهایشان را دریافت میکنند .
براستی این بلوای تبلیغاتی برای رجوی و فرقه اش چه دستاوردهایی می تواند داشته باشد ؟!
جواب این سئوال را باید در اهداف زیر جستجو کرد :
1-    جلب توجه آمریکاییها و تلاش برای خروج از لیست سیاه آمریکا .
2-    جلب توجه سعودیها که در این سالها بی وقفه به فرقه کمک مالی میکردند و ظاهرا در این روزها  خرج و مخارج کنفرانسها و متینگهای مریم رجوی وهمچنین حق الزحمه پارلمانترها و و کلا و ... سابق  که کار لابی فرقه را میکنند زیاد شده و رجوی حتما به پول بیشتری نیاز دارد .
3-    با در گیر کردن رژیم ایران و دولت عراق در این شوی مسخره ، ضرب الاجل خروج از اشرف را تحت الشعاع قرار می دهد .
4-    برای جلو گیری از فرار روز افزون نیروهایش از اشرف و دادن یک امید کاذب و دروغین به آنها مبنی براینکه ایندفعه دیگر کار رژیم تمام است چون در آمریکا میخواسته کار تروریستی بکند .
5-    انحراف افکار عمومی از گاوبندیهای جدید فرقه رجوی با گروه علاوی و تحرکاتی که این گروه در اردن دارد انجام می دهد .
6-    انحراف افکار عمومی از کارهایی که سران فرقه در اشرف میکنند ، رجوی در صدد راه اندازی یک جنگ دیگر است و میخواهد با استفاده از حربه همیشگی خود یعنی سوء استفاده از خون ساکنان اشرف چند صباحی بیشتر در اشرف بماند و تشکیلات فرقه ای خود را حفظ کند ، او برای این کار نیاز به بهانه های جور واجور دارد  .

 در اینجا لازم می دانم به دولتمردان آمریکا این هشدار را بدهم که مراقب حیله های فرقه رجوی باشند و در دام آنها نیفتند .


حدود 18 سال پیش دریک مراسم سراسر مسخره ونمایشی، مسعود رجوی با یک اعلام ناگهانی مریم رجوی را بعنوان رئیس جمهورشورای ملی مقاومت اعلام نمود. آن زمان مریم رجوی که حداقل ازعقل کمی، برخوردار بود با اینکار بشدت مخالف بود و در پاسخ  اعلام شادی های ناآگاهانه نفرات میگفت شماالکی خوش هستید و من هم غرور دارم و حرف اصلی اش این بود که میدانست با اینکار  مضحکه خاص  و عام و همینطور مضحکه دنیای سیاست  خواهد شد.
باری به هر جهت از آنجائیکه مسعود رجوی همواره تنها تصمیم گیرنده بلندپرواز سازمان بود حکم به اینکار را داده و در طی جلسات مبسوط و خسته کننده ،با تحلیل های غیرواقعی ، اهالی شورای ملی مقاومت را نیز به اجبار راضی به اینکار نمود.
پس از آن به فاصله کوتاهی مریم رجوی از سمت مسئول اولی سازمان نیز بصورت فرمالیستی استعفا داده، و او را رهسپار فرنگ نمودند که  مجددا" طبق حربه های قدیمی سازمان و رجوی،  باصطلاح شور وحالی دیگر به مواضع سیاسی سازمان  و مبارزه بدهند و شاید بتوانند دوباره نیروهای بیشتری را به دور سازمان جمع کرده و از ریزش باقیمانده نیروها نیز جلوگیری کرده و با شانتاژ دیگری  قدرت نمایی کنند.
اگر چه شاید اینکاربطور مقطعی  کمی فایده و رنگ  و لعاب برای تشکیلات و رجوی داشت ولی در همان سالهای اول  بیش  از هر کس دیگری مسعود و مریم رجوی به غلط کرده خود پی برده و راه پس وپیش نداشتند. و مشخص شد که هر سال بیش از سال  پیش تشکیلات و فرقه رجوی در  انزوا و تحلیل رفتن  فرو می رود تاجایی که ازیک طرف  استقبال و  گرایش نیرو به طرف سازمان خشک شده و  از طرف دیگر نفرات درون تشکیلات که هوشیار شده و پی به ماهیت  فرقه گونه سازمان میبردند ، در درون تشکیلات زندانی شده  و اجازه خروج نداشتند.
در اثبات این حرف بعد از برگشت مریم رجوی از پاریس در سال 76  نیزمسعود رجوی در یک موضعگیری داخلی دررابطه  با انتخاب مریم رجوی بعنوان رئیس جمهوری  گفت :
"اگر تا آخر دوره ریاست جمهوری  خاتمی  رژیم ایران سرنگون نشود بند " ر" یعنی  ریاست جمهوری مریم رجوی  خواهد سوخت وا لان دهسال از پایان اولین  دوره  ریاست جمهوری خاتمی می گذرد و هیچ خبری هم از  سرنگونی  نیست  و به اعتراف خود رجوی الان دهسال است که این ریاست جمهوری پوشالی سوخته است .
ضمنا درسازمانی که ادعای انقلابی و دموکراسی  دارد و خود را به عنوان مهمترین آلترناتیو سیاسی مطرح کرده ،حدود 18سال است که هیچ انتخاباتی حتی از نوع فرمالیستی آن برای گزینش رئیس جمهور انجام نگرفته است .
این ریاست جمهوری مادام المعر و تحمیلی تداعی کننده دیکتاتورهایی مانند صدام حسین ، حسنی مبارک ، بن علی ، قذافی و بشار اسد است که دهها سال تحت نام ریاست جمهوری برمسند قدرت بوده و می باشند
با اینحال به مصداق ضرب المثل معروف ایرانی " نگفتم سیاهدانه است" هر سال  دراشرف نیز نیروهای نگون بخت را  در سالگرد  اعلام کردن مریم رجوی به رئیس جمهوریی که همواره درحسرتش باید باشند، به جشن و پایکوبی  اجباری  و  واهی  وامیدارند؛ گویا وی به  ریاست جمهوری رسیده   و بر مسند قدرت نشسته است!!!
یک هفته جشن!  و پایکوبی آن هم برای آنچه که در آرزویش بود و نشد ؛و آنچه نقشه آن را کشیده بود و به آن نرسید.
تقریبا در این 18 سال بخاطر گول زدن مخصوصا" نفرات داخل اشرف  هر سال از اول تا 30 مهرتمام نفرات را بسیج آماده سازی برای برگزاری یک سری مسابقات و  جشن ها نموده و از صبح تاشب  بایستی درکاری طاقت فرسا و خسته کننده و اجباری  سرکنند و نهایتا یک هفته جشن و برنامه های تبلیغاتی مسخره را  تدارک ببینند. تا نمایش تبلیغاتی بیرونی نیز ارائه کنند.
راستی حتی برای پادشاهان و پرنسس ها نیز در کدام کشور وفرقه و آیین هر ساله یک هفته تمام جشن گرفته میشود آن هم برای عملی انجام نشده و  افکاری   در اوهام؛ و آنچه که برای نفرات محکوم در اشرف باقی میماند خستگی و دربدری و دلقلک شدن  وپیش بردن سیرک مسخره هرساله است .
که هیچگاه راه به جایی نبرده ونخواهد برد این است مبارزه " مقدس" که بایستی هرسال نمایش های اجباری و خسته کننده براه انداخت و جشن پیروزی و ریاست جمهوری به قدرت نرسیده را پاس داشت .


سه ماه بیشتر به پایان فرصت تعیین شده دولت عراق برای بستن کمپ اشرف باقی نمانده و درحالیکه مسئولین دولت عراق بر روی اجرای زمانبندی تعطیلی اشرف تاکید کرده و جدی هستند به نظر می رسد تنها کسانی که این موضوع را جدی نگرفته اند مسئولین تشکیلات فرقه رجوی می باشند.
طبق اظهار نظر آخرین نفرات جدا شده از این فرقه در آخرین جلسات رجوی گفته اگر 470 نفر دیگرهم کشته شوند ما مقاومت می کنیم. البته این حرف جدیدی نیست و  چون که جان انسان ها برای وی هیچ ارزشی نداشته و ندارد بارها و بارها این رجزخوانی ها و قدرت نمایی ها را تکرار کرده و همواره می گفت اگر 1000 نفرهم کشته شوند در اشرف می مانیم.
ولی ای کاش برای یک بار هم که شده به جای این حرف های  پوچ و سرمایه گذاری کردن از جان انسان های دیگر، این رهبر خودکامه و تشکیلات فرقه ای اش یک استدلال و منطق به کار می برد و این همه دم از خشونت و قربانی کردن و به کشتن دادن نمی زد.
دولت عراق طبق  حق حاکمیت خودش اجازه ماندن به اهالی اشرف را درعراق نمی دهد، در دنیا نیز زمان جنگ افروزی و فرقه گرایی وبه زیر سلطه درآوردن انسان ها به پایان رسیده و در حالیکه در قرن 21 آزادی های فردی و حقوق شهروندی انسان ها در حال گسترش بوده و دیگر نمی توان به اسم دین و مکتب انسانهایی را به بند کشید و بر آنها حکم راند و آگاهی انسانها نیز گسترش یافته، قوانین ضد انسانی و محدودیت در اشرف هرروز بیشتر می شود. دریغ از اینکه این سد در این شهر طلسم شده بشکند و دریغ از اینکه حتی امکان یک ارتباط ساده برای افراد مظلوم آن ایجاد شود.
 برای سال ها و سالها انسان های مظلومی که حتی اجازه تماس با خانواده و فامیل و دوستان را ندارند که هیچ، از مزایای مطلع شدن از اخبار و حوادث دنیای بیرون نیز محروم بوده و محکوم به این هستند که یک نفر برای زنده بودن و لحظه به لحظه زندگی آنها (که چه عرض کنم) حتی نفس کشیدن آنها تصمیم بگیرد.
 و با این اوصاف در حالیکه درون اشرف را در بیخبری مطلق از بیرون نگه می دارند، سعی می کنند مجددا هرطور شده حمایت های بین المللی برای ماندن در اشرف را با صرف هزاران دلار پول و رشوه  بدست آورند که شاید چند صباحی دیگر بر آن انسان های بیگناه حکمروایی کرده و به مانند روبات از آنها استفاده ببرند.
 ولی آنچه که مسلم و قطعی است اینبار دولت عراق بر تعطیلی کمپ اشرف مصر می باشد  و من از همه سازمان های بین المللی و حقوق بشری درخواست کمک برای نفرات بیگناه اشرف را دارم که بیش از این گول موضعگیری های این فرقه را نخورند و امکانات خروج اعضای اشرف به کشورهای خارجی را فراهم آورند.






در طی سالیان یکی از بهانه ها و  و ادعاهای سازمان برعلیه جمهوری اسلامی  این بود که چرا افراد زیر 18 سال به جنگ و به جبهه فرستاده می شدند و همواره درسو ءاستفاده های  تبلیغاتی خود درمجامع بین المللی نیز اینطور وانمود میکرد  که سازمان تابع قوانین و عرف بین المللی است.
درحالیکه دریغ از اینکه در درون مناسبات این سازمان نه تنها هیچ گونه عرف و قوانین بین االمللی  وجود ندارد بلکه جز دروغ و نیر نگ چیز دیگری حاکم نیست.
اگر نگاهی به اوایل دهه 60 و بوجود امدن همان تشکل های اولیه  این گروهگ داشته باشیم  متوجه خواهیم شد که در همان زمان نیز بیش از نیمی از اعضای سازمان را افراد زیر 18 سال تشکیل می داد وهیچ قانونی برسمپاتی و عضوگیری ان حاکم نبود.
بطور نمونه خود من در 13 الی 14 سالگی در تشکیلات پذیرفته شده و برادرم نیز در 17 سالگی به عضویت حرفه ای سازمان در آمده بود و همینطور انبوه نفراتی که در طی سالها جذب این سازمان شده و قربانی هم شدند.
اما با اینکه همواره در ظاهر مسئولین سازمان از این موضوع طفره میرفتند ولی در درون تشکیلات و مناسبات آن هیچ ابایی از اینکار نداشته و آن را حق قانونی خود میدانستند  که به هر طریقی که میتوانند افراد را در هرسن و سالی جذب کرده و وارد تشکیلات کنند و به این ترتیب بر آمار نفرات خود بیفزایند.
و این شیوه همچنان در سازمان رایج بوده و در سال های اخیر نیز  اینکار از طریق  جذب نفرات کم سن و سال خانواده هایی که به اشرف می امدند ادامه داشت .
هستی شاه کرمی  9ساله و شقایق رجبی 11ساله  -زهرا  - مائده و فروغ معینی 15 و 16 ساله  - نییلوفر وشقایق عظیمی 15  الی 16 ساله - سمانه بزرگان فرد 13 الی 14 ساله - نادر و ناصر بشیری و   فاطمه جعفری زیر 18 سال
 روناک نیک بخت   15 ساله - سحررحیلی  15 ساله - ملیکا و محبوبه رضایی 15 الی 16 ساله
حامد خالد و مسعود شاه کرمی -  فرو غ و نسیم شاه کرمی و  احسان و علی علی محزون آزاده ممقانی  و ....  یک سریال نفرات دیگر که زیر 18 سال عضوگیری شده بودند . آنها را ابتدا ورود، به آموزشگاهی به بنام پارسیان
می سپردند و به بها نه برگزاری کلاس های درس  عمده وقت آنان را به آموزش های ایدئولوژیک و تاریخچه سازمان  صرف میکردند همزمان هم این نفرات را با برنامه روزانه ارتش و نشست  های  آن هماهنگ و در همه جلسات ایدئولوژیکی سازمان به اجبار شرکت میدادند .
وسپس وقیحانه ادعا میکردند که این افراد در کمال آزادی واختیار سازمان را انتخاب کرده اند .
 و کسی نبود به این مدعیان دروغین آزادی خلق بگوید ، براساس چه معیاری بچه ای که بیش  از 11 الی 15 سال از عمر وتجربه اجتماعی آن نگذشته و با زور و شانتاژ به اشرف آورده و اینگونه در چرخه آموزشهای فرقه ای و جنگ و نبرد و برادر کشی و  کینه توزی  قرار داده اید ! چگونه می تواند انتخابی آزاد و از روی تعقل داشته باشد؟
... و این سخنان فریب و دروغ مسخره ای بیش نبود .